رو به پایانم ... هراسی از مرگ نیست، مرگ که سهل است اما ؛ نبودنهایت این روزها عجیب مرا می ترساند... قالی کرمانم ؛پا خورده ام از باور این و آن غم در تار و پودم جولان می دهد؛ خلاصم کن... به دارم بکش؛ از نو بباف مرا اما اینبار شکل گلیمی صحرایی... چرا که بی شک سر به بیایان خواهم گذاشت از لمس دستانت.
4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/10/23 - 18:35 در CARLO

(4 )