میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش و بیجا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جاوه امید محال
میبرم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد و میرقصد اشک
آه ؟ بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم خنده به لب خونین دل
میروم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
1392/12/25 - 14:54