پسری در دم در....

پدرش را بوسید...

و به او گفت چرا از سر صبح...

تا که پاسی از شب خواهد رفت...

رنج را خواهی خورد...

کار را می نوشی...

پدرش هم سویش...

دیده چرخاند و بخندید و بگفت...

پ کی خرج توی کره خرو میده...

( شرمنده دیگه اینجاشو نتونستم شعرش کنم )


خخخخخخخخخ

3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/12/27 - 18:43

(3 )