یه بارم یه پیزنه تو خیابون جلومو گرفت گفت:
پسرم منو از خیابون رد کن می خوام برم اونور
خیلی پیر بود، دلم به حالش سوخت
خیابونم خیلی شلوغ بود همه ماشینا با سرعت می اومدن
منم دستشو گرفتم که ردش کنم ، بردمش وسط خیابون تو لاین سرعت ولش کردم برگشتم
نمی دونم چه بلایی سرش اومد ولی روحش شاد
خیلی پیر بود داشت عذاب می کشید ، من صلاحشو بهتر از خودش میدونستم :|

2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/12/27 - 21:23 در اعترافای باحال

(2 )