دختر : عشقم میخوام یه چیز بگم ولی قول بده که عصبانی نشی...
پسر: باشه بگو...
دختر : داداشم هفته پیش خواهرتو دیده و خیلی خوشش اومده و میخواد که باهاش حرف بزنه...
پسر : چییییی؟ غلط کرده استخوناشو خورد میکنم. دندوناشو میریزم تو حلقش... اون کی باشه که به ناموس من نگاه کنه؟!! به چه حقی میخواد دستشو بگیره؟
دختر : میشه دستمو ول کنی؟ لطفا؟
پسر : چرا؟
دختر : چون الان توام دست ناموس داداشمو گرفتی... منو فراموش کن و برو ومواظب ناموست باش و به ناموس بقیه کاری نداشته باش...
اینجاس که میگن روشنفکریت واسه دخترای غریبست به مادرو خواهرای خودت که میرسی قیصر میشی؟؟؟
اینم از پسرا که همشون لنگه همن...