یه عروس داریم خیلی تنبله یه روز مامانم و خواهرم خواستن با زبون بی زبونی به این حالی کنن ظرفارو بشوره.نشستن فــک کردن تصمیم گرفتن تعارف الکی بکنن شاید این حالیش شد و این حرفا...
.
.
.
.
.
.
.
مامانم : نه اصلا نمیذارم دخترم تو بشوری بیا اینور من میشورم زحمتت میشه
آبجیم: نه مامان شما مریضی برین استراحت کنین من میشورم
یعنی 10 دقیقه بکــِش بکــِش بود تو آشپزخونه که یهو عروسمون اومد گفت: " دعوا نکنین یکیتون الان بشورین یکیتون هم شام میشوره
مامانم و آبجیم
من
)))