فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست
طلا و غذا نیست..........
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،* كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند
فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند
فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میكشد
فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است