خفتند همرهان وشب تار مانده است
تنها غم من است که بیدار مانده است
زین همرهان نیمه ره خواب برده ام
یک مشت خاطرات دل ازار مانده است
دیگر مرا به شهر تماشا نمی برد
چشمم که در تراکم دیوار مانده است
حتی برای دیدن خویشم اجازه نیست
ایینه زیر لعنت اوار مانده است
پاس بهار وباغ گل افشان نداشتیم
بر ما هنوز سرزنش خار مانده است
پای سفر کجاست کزین دشت بگذرم
افسوس پای رفتنم از کار مانده است
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/11/22 - 15:37

(1 )