گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که کسی از من بپرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدهم : هر آنچه از من بر می آمد!...
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/05/31 - 15:16 در یکی بود ... یکی نبود

(3 )