كاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گياهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد بسراپای تو لب می سودم كاش چون نای شبان می خواندم بنوای دل ديوانه تو خفته بر هودج مواج نسيم می گذشتم ز در خانه تو ... كــاش چون ياد دل انگيز زنــی می خزيدم به دلـت پر تشويش نــاگهان چشــم ترا می ديدم خــيره بر جلوه زيبائی خويش كــاش در بســتر تنهائــی تو پيكرم شمع گنه می افروخت ريشــه زهــد تو و حسرت من زين گنه كاری شيرين می سوخت كاش از شاخه سرسبز حيات گــل انــدوه مــرا مــی چيــدی كاش در شعر من ای مايه عمر شعلــه راز مـــرا می ديــــدی
1390/10/15 - 20:27 در
عاشقانه