دل است دیگر
خســـته میشود، بــــی حوصله میشود
از روزگار، از آدمــــــها، از خودش، از این قابها،از اثبات،
از توضیح...
از کلماتی که رابطه ها را به تلخی میکشد
از این همه مهـــربانی کردن و نا مهربانی دیدن
سلام تصـــنعی شنیدن
از سنگ صبـــور بودن و آخر هم مُهر سنگ بودن خوردن
از زهــــــر حرف هایی
که تا آخـــــــر عمر آدم را می آزارد.
کــم آورده‌ام
خسته‌ام
از این همه خواستن ها و نشدن ها
از این که دیگر توان قـــــــــوی ماندن نیست
آرامش میخواهم...
قــرار می خواهم..
در یک کلام
مرگ میخواهم...
1394/11/05 - 18:06
دیدگاه
pesartanha

یـــــــــه خواب ابدی

1394/11/5 - 18:08