زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌ کشي کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسايه‌اش در حال آويزان کردن
رخت‌هاي شسته است و گفت: «لباسها چندان تميز نيست. انگار نمي داند چه طور
لباس بشويد. احتمالا بايد پودر لباس‌ شويي بهتري بخرد.»
همسرش نگاهي کرد اما چيزي نگفت.
هربار که زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را براي خشک شدن آويزان مي‌کرد زن
جوان همان حرف را تکرار مي‌کرد تا اينکه حدود يک ماه بعد، روزي از ديدن
لباس‌هاي تميز روي بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «ياد گرفته چطور لباس
بشويد. مانده‌ام که چه کسي درست لباس شستن را يادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره‌هايمان را تميز کردم!»
4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/11/30 - 02:25

(4 )