از مزرعهاي ميگذشتم، پير مردي رو غمگينديدم با چند هكتار زمين باير و يك گاو آهن خالي. از او پرسيدم چرا ناراحتي پدرجان، چرا شخم نميزني تا دانه بكاري؟ گفت: آخه گاوم داره آف ميخونه!
جنگلي بود که درخت نداشت. شکارچيي بود کهتفنگ نداشت. روزي اين شکارچي با تفنگي که فشنگ نداشت آهويي شکار کرد که سر نداشت.انداختش تو کيسهايي که ته نداشت. اين شعر شاعري داشت که اسم نداشت. اگرچه اين شعرسرو ته نداشت ولي ارزش سر کار گذاشتن داشت.
اگه فرهاد شيرين رو يادش بره. اگه مجنونليلي رو يادش بره. اگه پرنده پروازو يادش بره. من هيچ وقت......... هيچ وقت پول کارتاينترنتهايي را که خريدم و برات آف گذاشتم يادم نميره.
صبح که از خواب پا ميشم نميتونم صبحانه بخورمچون به فکر تو هستم ظهر که نوبت ناهار ميشه نميتونم ناهار بخورم چون به فکر تو هستمشب که نوبت شام ميشه نميتونم شام بخورم چون به فکر تو هستم شب وقتي ميخوام بخوابمخوابم نميبره چون گشنمه.