این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.
یـﮧ وقتایے تـو زندگے مے رسـﮧ
کـﮧ بـايد دستـت رو بـزنے زيـرِ چـونت
و جَريـان زِنـدگـيت رو فقـط تمـاشـا كنے
بعدشم بِگـے: آفرین بـﮧ خــودم چه صــبری داشــتم