محمد
موطن آدمی
بر هیچ نقشه ای
نشانی نیست...!!!
موطن آدمی
تنها
در قلب کسانی است که
دوستش دارند...
محمد
روح نیز همچون رودخانه و گیاه ب نوع دیگری از باران نیاز دارد
امید
ایمان
و دلیلی برای زیستن..
محمد
دوتا رفیق بودن باهم میرفتن میخونه شراب میخوردن بعد چن وقت یکیشون میمیره اونیکی میره میخونه به ساقی میگه دوپیک شراب بریز میگه:چرادوتا؟میگه یکی برا خودم یکی برا رفیقم...
بعد یه سال دوباره میره میخونه به ساقی میگه یه پیک شراب بریز میگه:رفیقتوفراموش کردی؟میگه:خودم 1ساله توبه کردم اینومیخورم به یاد رفیقم!!!!
محمد
گفتم: در دلم امید نیست، گفت: هرگز از رحمتم نا امید نباش(زمر 53)
گفتم: احساس تنهایی می کنم، گفت: از رگ گردن به تو نزدیکترم(قاف 16)
گفتم: فکر می کنم مرا از یاد برده ای، گفت: مرا یاد کن تا یادت کنم(بقره 152)
گفتم: در دلم شادی نیست، گفت: باید به فضل و رحمتم شادمان شوی(یونس 58)
گفتم: تا کی باید صبر کنم؟ گفت: همانا یاری ام نزدیک است(بقره 214)
و چه کسی از او راستگوتر(نسا 87)
محمد
وقتی از کسی عصبی هستی به خوبی هایی که به تو کرده فکر کن
محمد
چه کسی میگوید گرانی است اینجا...دوره ی ارزانی است...شرافت ارزان، تن عریان ارزان و دروغ از همه ارزان تر... آبرو قیمت یک تکه ی نان و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان...
محمد
بغض كرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمي بشود آه و ناله ميكند و عمليات را لو ميدهد.»
شايد هم حق داشتند. نه اروند با كسي شوخي داشت، نه عراقيها. اگر عمليات لو ميرفت، غواصها - كه فقط يك چاقو داشتند - قتل عام ميشدند. فرمانده كه بغضش را ديد و اشتياقش را، موافقت كرد.
* * *
بغض كرده بود. توي گل و لاي كنار اروند، در ساحل فاو دراز كشيده بود. جفت پاهايش زودتر از خودش رفته بودند. يا كوسه برده بود يا خمپاره. دهانش را هم پر از گِل كرده بود كه عمليات را لو ندهد.
محمد
خدای من اگر تو دست مرا بگیری هیچکس مرا دست کم نمی گیرد.