این روزها هم خوشحالم هم غمگین..... نمیفهمم.... خودم هم حالم را نمیفهمم.... گاهی قند در دلم آب میشود و روحم به آسمان پر میکشد... گاهی تنها دلم اتاقی میخواهد تاریک و سوت و کور... که بنشینم گوشه کنارش و ثانیه به ثانیه ام را هم آغوش غم شوم نمیدانم... تنها چیزی که میدانم این است که این روزها دلم بچه میشود دمی میخندد دمی میگرید و پا به زمین میکوبد دمی بهانه های کودکانه میگیرد.... (دل کوچک من) آرام باش..... خودم هوایت را دارم....
من هستم .. تو هستی .. هوا هم دو نفرست .. هیچ حد و مرزی هم نیست .. منم و تو و شب و سکوت و تنهایی .. فقط دیگه "عشق" مون نیست ... یه چیز دیگه به جمعمون اضافه شده من و تو شب و سکوت و سردی و تنهایی..
خيلي وقته كه ديگه نه از اومدن كسي ذوق زده ميشم.... نه كسي از كن ارم بره ؛ حصوله دارم نازش رو بخرم كه برگرده... آدم بي احساسي نيستم؛ بي معرفت و نامرد هم نيستم... فقط يه زماني يه كسايي وارد زندگيم شدن كه يه سري باورامو از بين بردن!!!!!!