افسانه حیات حرفی جز این نبود...
یا مرگ آرزو یا آرزوی مرگ!...

دلـــــــــــــــــم گرفته ب اندازه سرمایــــــــــــ زمستون . ب اتیش تابستـــــــــــون. ب زیبایی برگ ریزان پاییز . تمامی ندارد فقط از فصلی ب فصلیــــــــــــــــ دیگـــــــــــــــرمیرونـــــــــــــــــد

عاشقانه ترین قسمت داستان عشق ما،
همین آخرش بود....
جایی که به خاطر آرامش دیگری، خودمان را به فراموشی زدیم........!

مگه میشه تورو از یاد ببرم

بی تو من تا به ابد غمگینم ..

یکی بود هنوزم هست
یکیو دوست داشتم هنوزم دوستش دارم
آهای همون یکی ، هنوزم تکی !

بهم گفت زندگى من!
گفتم
چه حس خوبيه زندگى تو بودن...
گفت مطمئن باش از تورو داشتن بهتر نيست...

همیشه نمی شود خود را زد
به بی خیالی و گفت:
تنها آمده ام؛تنها می روم...
یک وقت هایی!
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای؛
کم می آوری...
دل وامانده ات یک نفر را می خواهد!
که در نهایت تنفر
عاشقانه دوستش داری...

مگـــر میشـــود

تــــو بـــاشی و بخنـــدی

و مــــرا دیـــوانه ی خــود نکنی .../

 

دردم این نیست که

او عاشق نیست

 

دردم این نیست که

 

معشوق من از عشق تهی است

 

دردم این است که

 

با دیدن این سردیها

 

من چرا دل بستم...

لمس تن تو

شهوت است و گناه

حتی اگر خدا عقدمان را ببندد...

داغی لبت جهنم من است

حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...

هم آغوشی باتو,هم خوابگی چرک آلودی ست

حتی اگر خانه خدا خوابگاهمان باشد...

فرزندمان,حرام نطفه ترین کودک زمین است

حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس...

خاتون من!

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم,

یک بوسه

یک نگاه حتی,حرامم باد!

اگر تو عاشق من نباشی.