حــرفـــهــای دلــتــنگــی - پاتوق دانشجویان ایران

باید تا آخر پاییز عاشقت شوم......
مادرم فراموش کرده است
یا شاید دیگر کاموا نداشت..
تا برای بافتنی هایش جیب ببافد .....

"زمستان" ، دستانم را سرد میکند.

دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 23:38

+5

محمد

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

بعضی ها رو باید از توی رویات بکشی بیرون و محکم بغلشون کنی

بعد آروم در گوشش بگی:

آخه تو چرا واقعی نیستی لا مصب...؟

دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 23:35

+5

محمد

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

آدم هـایِ خـوب از یـاد نمـیـرن !
از دل نمـیـرن !
از ذهـن نـمیـرن !
ولـی زودتـر از ایـنـ که فـکـرش رو بـکـنـی از پـیـشـت مـیـرن !

دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 23:33

+5

محمد

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

اگر ميدانستند با تو در روياهايم
تا کجاها رفته ام ....
بي شک
سنگسارم ميکردند ...

دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 23:31

+4

محمد

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

مـــــسـ ـخـره سـ ـت
ولــ ـی دلـ ـم واسـ ـش تــنـگ شـ ـده
واسـ ه هــمـه ی اون خـُـ ـل بـازیــاش ..
واسـ ه هـمـه ی اون خــ ـاطــره هـ ـا ...
تــمــومــ شــ ـد ... خــ ـلاص ...

دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 23:28

+5

محمد

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

می شود در همین لحظه از راه برسی...
جوری مرا در اغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند

دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 23:26

+4

♥ نگار ♥

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

1 دیدگاه •

•

• 1392/10/4 - 21:52

+6

محمد

در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

تنگــــــــــ هر غروبــــــــــ بارانـــــی

دل مــــن

خســــــــته از کوچه های دلتنگــــــــــی

خیس ِ یاد تــــــــــو

به خانــــــــه بر می گردد

به خانــــــــه

پیش عطر تــــــــــــو

و انتظـــــــــــــار من . . . !