حــرفـــهــای دلــتــنگــی
دسته:فاقد دسته بندی
51 کاربر

1643 پست

       
دلتنگیات رو بنویس...

امتیاز به گروه

[بروز رساني]

آخرين امتاز دهنده:


کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

حــرفـــهــای دلــتــنگـ..

گروه عمومی · فاقد دسته بندی· 51 کاربر · 1643 پست

ارسالهای حــرفـــهــای دلــتــنگــی

ronak
ronak
دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:01
+4
ronak
ronak
من سکوتم حرف است حرفهایم حرف است خنده هایم حرف است کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش میدانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمیترسیدی که مبادا که دلت پیش دلم گیر کند کاش می دانستی چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت در زمانی که برای دردت سینه دلسوزی نیست تازه خواهی فهمید مثل من هرگز نیست... سکوت دردناکترین پاسخ من به بی وفایی های توست!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 13:15
+5
ronak
ronak
نازک تر از بلورِ تُنگ؛ دل تَنگی ست که به تلنگری ترک برمیدارد.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 13:14
+4
ronak
ronak
یواشکی دوستم داشته باش، آدمایِ دنیای من، چشمِ دیدنِ.....عشق رو ندارند.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 13:08
+4
ronak
ronak
آدمها ؛ خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش میکنند . ... درست مثل زمانی که باران بند می آید ، و خیلی‌ها چترهایشان را جا می‌گذارند
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 13:05
+3
ronak
ronak
به بـــــند دلت میاویز رخت خاطره ام را ! گرد باد هایِ فراموشی حرمت نمی شناسند.... !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:59
+3
ronak
ronak
دلم که می گیرد کودک می شوم ... کفش هایم تا به تا می شوند ... دستانی می خواهم که آرامم کنند ... مهربوونی که به فکر دلتنگی هایم شود ... و گلویی که بغض امانش را نبرد ... بهانه گیر می شوم ... نق می زنم که این را می خواهم .... که آن را می خواهم ... ولی هیچکس نمی داند ؛ که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:59
+1
ronak
ronak
✿ツ " آیــــنه " با تـــو ام . . . محــــض رضای خـــدا برای یــــکبار هم شـــده به جـــای چشمـــهایم دلـــم را نشان بـــده تـــا / بدانــــند / دیـــوار ِ دلـــم آنقــــدرها هم که فـــکر میــــکنند کـــوتاه نیــــست گاهـــی زیـــادی کـــوتاه میــــآیم !!! ✿ツ
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:55
+2
ronak
ronak
گفته بودی فردا، پشت این پنجره ها، غنچه ها می رویند، و کسی می آید، روشنی میاورد، دیرگاهیست که من، پشت این پنجره ها منتظرم ولی اینجا حتی، ردپایی هم نیست
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:52
+2
ronak
ronak
قلم شکست از بس مشق کردم نگاهت را .!! اشکم در آمد ... از بس خیره شدم به باد ... این جا هیچ کس نمیداند که من در پی صدایی آواره شدم فقط صدایت مانده در خاطرم ... من صدایت را مشق می کنم ..!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 02:41
+4
صفحات: 1 2 3 پست بیشتر