امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+0

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 4894
vahid
99 پست
مرد - مجرد
1370-04-02
فوق ديپلم
اسلام
ندارم

دوستان

گروه ها

برچسب ‌های کاربردی

vahid
vahid
یارو میره خواستگاری. بعد که دختره رو می‌بینه ازش می‌پرسن: خوب چطوره؟ پسندیدی؟
میگه: اینجوری نمیشه. یه محرمیتی چیزی بخونین، درست و حسابی ببینمش.
اونا رو محرم می کنن و یارو حسابی می‌بینش.
ازش می‌پرسن: خوب بالاخره پسندیدی؟
جواب میده: نه! دماغش خیلی بزرگه!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 14:04
+2
vahid
vahid
به ۲۰۶ صندوقدار ميگن چه احساسی داری؟ميگه احساس جنيفر لوپزی
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 14:04
+2
vahid
vahid
يه ضرب المثل چيني مي گه: اگه از دوران مجردي لذت نمي بري، ازدواج کن ! اون وقت حتما از فکر کردن به دوران مجرديت لذت مي بري !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 14:02
+2
vahid
vahid
در مسابقات "انجام حركات خركى" در شهر غضنفر خود "خر" در مرحله مقدماتى حذف شد!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 14:01
-1
vahid
vahid
جاسم ساعتش خراب ميشه . باز ميکنه توشو ميبينه يه دونه مورچه مرده . با خودش ميگه : اي بابا ميگم آآآآآ راننده مرده !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 14:01
+1
vahid
vahid
ضرب المثل بنزینی: ۱ - بنزین دیدی ندیدی ۲- بنزین زرد برادر گریسه ۳- با بنزین بنزین گفتن ماشین روشن نمیشه ۴- به اندازه بنزینت گاز بده ۵- بنزین همسایه اورانیومه ۶- بنزین حقه ۷- از این حرفا بوی بنزین میاد
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 13:59
+1
vahid
vahid
مردی با اسلحه وارد یك بانك شد و تقاضای پول كرد وقتی پولها را دریافت كرد رو به یكی از مشتریان بانك كرد و پرسید: آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟ مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا كشت او مجددا رو به زوجی كرد كه نزدیك او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟ مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 13:58
+1
vahid
vahid
یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 13:58
vahid
vahid
سلام به همگي
2 دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 13:57
+1
vahid
vahid
شب همگي خوش دوستان
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 01:48
+6
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر