سیاوش منم نه از پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان
سپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دو دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
من ایرانیم عشق من این بود
که مهر وطن بهر من دین بود
ببوسم من این خاک پاک وطن
که پاینده شد نام ایران من
همین افتخارم اهوراییم
قلم قاصر از شور و شیداییم
چو این مملکت ملک شیران بود
سلاح من این نام ایران بود
نیازم به میراث ایران من
همان تخت جمشید دشمن شکن
همان قصر پر شوکت و با وقار
همان ملک شاهان با اقتدار
نیازم به فردوسی باخرد
خرد تا ابد نام او می برد
بود افتخارم که ایران زمین
شده مهد رستم یل بی قرین
همان پهلوان دلیر و نژند
بمیرد که ایران نیابد گزند
اگر وارث آن یلان گشته ایم
اگر دل به این مملکت بسته ایم
بسازیم ایران فخر زمان
یه یاری یزدان و ایرانیان