پــَـ نــــــه پــَـ
دسته:موبایل و دانلود
76 کاربر

1146 پست

       
پــَـ نــــــه پــَـ دوستان و اعضای گروه

امتیاز به گروه

[بروز رساني]

آخرين امتاز دهنده:


کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

پــَـ نــــــه پــَـ

گروه عمومی · موبایل و دانلود· 76 کاربر · 1146 پست

ارسالهای پــَـ نــــــه پــَـ

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
سر صبح داشتم نرمش میکردم بابام پرسید داری نرمش میکنی. پـَـ نـَـ پـَـ قر تو کمرم فراوونه نمیدونم کجا بریزم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:54
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
تو مراسمِ تیرباران میگه می خوان بکشنش؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ واسه آبکش کردنِ برنج عروسی، آبکش کم اومده!!!رفقای با مرامِ داماد دارن آبکش می سازن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:54
-1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
به بارومیگی افتابه داری؟میگه براخونه می خوای؟ گفتم پـَـ نـَـ پـَـ براقالب کیک جشن تولد بابام می خوام،اخه سنتی دوست داره.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:54
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
میگه سوسک؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ شاه زادس جادوگر بی رحم اینجوری طلسمش کرده. خندید و گفت بکشمش؟ گفنم: پـَـ نـَـ پـَـ تا من و شاهزاده اسبارو زین می کنم پاشو آذوقه جمع کن بریم به جنگ جادوگر طلسم بشکنیم این شاهزادرو نجات بدیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:54
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
رفتم پادگان فرمانده دید گفت تو سربازی ؟ گفتم پـَـ نـَـ پـَـ ماشین شهرداریم اومدم شمارو ساعت 9 ببرم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:53
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
به مامانم میگم من سحری هم نخوردم خیلی گشنمه میگه یعنی افطار میخوری ؟ پـَـ نـَـ پـَـ نمیخورم ببینم من بیشتر طاقت دارم یا شتر تو صحرا
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:53
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
بابای رفیقم مرده؟؟؟؟؟ بعد زنش میگه میخواین خاکش کنین؟؟رفیقم گفت: پـَـ نـَـ پـَـ میخوامیم باراندازش کنیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:52
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
سر کلاس راهنمایی رانندگی نشسته بودم .کلاس گرم بود و همه خیس عرق شده بودند . به مسئول کلاس میگم : ببخشید خانم میشه کولر رو روشن کنید میگه :گرمه. گفتم: پـَـ نـَـ پـَـ هممون از خجالت خیس عرق شدیم.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:52
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دیشب دختر خالم خیلی گریه مدکرد نمیذاشت بخوابم به مادربزرگم یه قصه براش بگو تا اروم شه گفت مثله قصه ی شاه پریون گفتم پـَـ نـَـ پـَـ قصه هفت دراکولا در شبو تعریف کن که دیگه اصلا نخوابه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:51
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
توی سلمونی نشسته بودم که یکدفعه یه مرد کچله امد تو. آرایشگر با نیشخند بهش گفت: امدی آب بخوری؟ مرد گفت: پـَـ نـَـ پـَـ امدم موهام کوتاه کنی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 22:51
+2