בور این خـ ـیاباـטּ ها بچرخیم
شایـב
مرבم هوس کرבه باشنـב
خوشبختے را شانهــ به شانهــ ببیننـב
در سایه ی یک نگـــاه
گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا
گاهی می توان غرق بودن شد
در حجم بودن عـشــق
گاهی می توان هیچ شد
در اوج یک آسمان مـهـــر
گاهی می توان از هزاران قله گذشت
می توان در هجوم تمام هستها نیست شد
و در برابر تمام نبودنها به یک بـــودن بالید
فراموشم نكن …
شايد سالها بعد،در گذرخيابانها از كنار هم بگويي آن غريبه چقدر شبيه
خاطراتم بود …
اینجـــآ زَمیـــن اَســـتــ
رَســمــِ آدمهــآیَشــ عَجیــبــ اَســتــ
اینجــآ گـُـم کــه بِشـَـوی
بـِـه جــآی اینــکه دُنبــآلتــ بِگـَـردَند
فرآموشـَـتــ می کُننـَـد
فَرهَنــگــِ لُغــتــِ اینجــآ چیــزی از
عِشــــــق و اِحســــــآس وغــُــــرور سـَـرَش نِمی شـَـوَد
زیــآد کــه خــوبــ بآشــی زیــآدی می شـَـوی
زیــآد کــه دَمِ دَســتــ بآشــی تِکــــــرآری می شـَـوی
زیــآد کــه بِخَنــدی بَرچَســبـِـ دیوآنـِـگی میخـُـوری
و زیــآد کــه اَشــکــ بِریــزی... عآشــِــــقی..!!
اینجــآ بآیــد
فـَـقـَــــــط ...
بــرآی دیگــرآن نَـفــَــــس بِکِشــی...!
بريدن پوست توسط يه تكه كاغذ معمولي معمولا دردناك بوده و براي بسياري از ما اتفاق افتادهاست.