یافتن پست: #دستشان

محمد
محمد

در زندگی من اتفاق هایی همیشه می افتند

حتی وقتی دستشان را میگیرم


دلت برای من نسوزد ؛


من عادت کرده ام که همیشه


دستی چوب لای چرخ آرزوهایم بگذارد


دیدگاه  •   •   •  1394/03/16 - 20:37
+2
farzad
farzad
تلخمو حل شده کابوس وجودم در سم ... غیر تو از همه ی آدم ها میترسم
همه دانسته و نادانسته جاسوسند ... دستشان حلقه دار است و تو را میبوسند
دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 14:04
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نکند پنجره ای پشت صلیبم باشد
نکند میکرفونی داخل جیبم باشد
نکند این اس ام اس در جایی ثبت شود
نکند گریه پشت تلفن ضبط شود
نکند شاهد دعوامان در ماشین است
نکند داخل حمام تو را میبیند
نکند اسم تو را با دهنش بخش کند
نکند راز مرا تلویزیون پخش کند
نکند میداند آنچه که من میدانم
نکند پس فردا تیتر یک کیهانم
نکند رخنه کند در دل ایمانم شک
نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک
نکند نامه جعلی مرا پست کند
نکند این همه بد قلب مرا سست کند
تلخم و حل شده کابوس وجودم در سم
غیر تو از همه آدم ها میترسم
همه دانسته و نا دانسته جاسوسند
دستشان حلقه دار است و تو را میبوسند
کاشکی آخر این سوز بهاری باشد
کاشکی در بغلت راه فراری باشد
کاشکی از همه مخفی بشود این شادی
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
کاشکی بد نشود آخر این قصه بد
کاشکی باز بخوابیم ولی تا به ابد
نکند رخنه کند در دل ایمانم شک
نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک
نکند نامه جعلی من را پست کند
نکند این همه بد قلب مرا سست
دیدگاه  •   •   •  1393/04/18 - 13:52
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدم‌های قد بلــــــــــــــــند را برای خودشان دوست داشته باشید
نه برای اینکه دستشان به کابینت‌های بالایی آشپزخانه میرسد. :|
دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 22:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشمهایم آنقدر دلتنگ باران شده اندکه دستشان برای تمام پنجره ها رو شده،
بس که رد نگاهم را دنبال کرده اند و به خانه ابرها رسیده اند
چقدر از التماس چترها برایشان گفته ام
از خواهش دستهایم برای نوازش قطره ها
من شعر نیاز را در گوششان سروده ام
با این همه نمیدانم چرا آسمان دست رد به سینه ام میزند.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 17:47
+1
saeed
saeed
من از نيش زبان گاه و بي گاهت، کمي رنجيده ام
ازنمک پاشيدنت بر زخم هايم هم، کمي رنجيده ام
گرچه اين بي مهريت از روي اجبارست ، ليک
باز از سردي گفتارت، ولي رنجيده ام
قصه هاي دل سپردن را تو مي داني عزيز
چون تو بيگانه شدي با غصه ها ، رنجيده ام
گرچه ما جرمي نکرديم وجدايي سهم ماست
فاصله عادت شدت، از اين يکي ، رنجيده ام
گرچه اين زخم زبان ديگران عادت شده
تا کجا؟ تا آسمان از دستشان، رنجيده ام
باز هم بي خوابي وبي تابي من را نبين
اين دروغي بيش نيست، کز دست تو رنجيده ام
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیلی چیزها هستند که وقتی به دستشان می اوری دیگر برای تو نیستند . تویی که در دست انهایی ....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 19:02
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند،

در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما

در دست زمینهایمان را داشتیم،

پنجاه سال بعد، ما در دست کتاب های

مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما

را داشتند.

جومو کیانتا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 17:24
+1
saman
saman
در CARLO

خانم ها مثل ----- هستند:


رادیو هستند، هر چي مي­خواهند مي­گويند ولي هرچه بگويي نمي­شنوند.


شبكة اينترنت هستند، از هر موضوعي يكفايل اطلاعاتي دارند.


چسب دوقلو هستند، اگر دستشان با گوشيتلفن مخلوط شد، ديگر بايد سيم را بريد.


موتور گازي هستند، پر سر و صدا، كم سرعت، كم طاقت


رعد و برق هستند، اولبرق چشمهاشون مي­رسه، بعد رعد صداشون.


گچ هستند، اگر چنددقيقه مدارا كنيد آنچنان سخت مي­شوند كه هيچ شكلي نمي­گيرند.


كنتو ر برق هستند، هر از چند سالي يكبار سن آنها صفر مي­شود.


فلزياب هستند، هرگاه از نزديكي طلافروشي رد مي­شوند عكس العمل نشان مي­دهند.

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 15:25
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

باز باران بارید. خیس شد خاطره ها. مرحبا بر دل ابری هوا.چشممان روشن.اشک در بارش باران گم شد. ( گفتی بیا باران را به بیقراری دلها تعارف کنیم چتر به دست گرفتیم و راه افتادیم گفتی دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم حالا خوب می دانم این صدای مهیب ‍؛ همان لحن خیس و ساده باران است که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند می آیند روی زمین تا کمی گلها را تماشا کنند و اگر هم دستشان رسید از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند آنوقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کند گفتی باران را دوست دارم

دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 11:38
+5
صفحات: 1 2 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ