یافتن پست: #آدم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نزدیكترین آدم به تو ، اون كسیه كه از فاصله ی دور همیشه به یادته
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:40
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدمها مثل قایق اند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نمی دونم شایدم نباشن
به هر حال من وظیفه خودم دونستم که اشاره کنم....:))))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:18
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
#حکم #اعدام بود…!
اعدامی لحظه ای مکث کرد و #بوسه ای بر طناب دار زد
دادستان گفت: صبر کنید
آقای #زندانی این چه کاریست؟!
زندانی #خنده ای کرد و گفت:
بیچاره #طناب نمیزاره زمین بیفتم، #ولی آدم ها !!!
بدجور #زمینم زدن!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 18:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یـه غمــی هـم هسـت ..

کـه بچــه هــای آخــر بیشـتـــر درکــش مـیـکـنـن ...

غـــم بــه مــرور زمـــان کــم شــدنِ

آدمــای ســر سفــــره
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 17:39
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدا بی تو بودم و سختی کشیدم اما وقتی صداتو شنیدم اومدم زیر نم نم بارون تو رو دیدم
تو خواب دلهای شکسته
تو نگاه یه آدم خسته
تو رو دیدم دل به تو بستم آه ای خدا
عاشقت هستم
یه دریا تو نگاهت هست
که من درگیر رویاشم همینجوری نگاهم کن
میخوام درگیر تو باشم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:17
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آره بارون می اومد خوب یادمه
مثل خرای قصه وقتی آدم میره به رویا
زیر لب زمزمه کردم کی میتونه دل دیونه رو از من بگیره
اونقدر باشه که من دلو دستش بدمو چیزی نپرسه
دیگه حرفی نمونه غیر نگاهش
یه غروب بود روی گونه هات خیلی سال پیش
توی خوابم دیده بودم تو رو با گونه خیست
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:16
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدمایی که زیاد میخوابن تنبل نیستن انگیزه ای واسه بیدار بودن ندارن وگرنه شما بگو فردا ساعت ۵ صب بریم شمال،هرکی پا نشه !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:08
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما پول‌دارها محترمترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرف‌دارترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما بچه‌ها واجب‌ترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما خانم‌ها مقدم‌ترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما سیاه‌ها بدبخت‌ترند و سفیدها برترند...
البته تبعیضی در کارنیست .
در کل همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما بعضی‌ها برابرترند..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:28
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه مرضی هست که اسمش ناشناختست , آدم پاهاشو میچسبونه به بخاری یا شوفاژ تا بسوزه بعد یهو بکشه کنار تا خوب بشه بعد دوباره بچسبونه!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:20
nanaz
nanaz
... اولین تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتی که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بیا پایین.» روزهای بعد با معنای عروس بیشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدها و هزارها عروس دیگر است.
رفته رفته دانست که عروس یک عالم معنا دارد که بیشترش به او مربوط نمی شود. به صدها عروس پیش از او مربوط می شود. فهمید که هر کاری می کند، سایه ای از خاطره و رفتار و منش عروس های قبل را هم با خودش دارد.
طول کشید تا بفهمد که بیرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن این که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نیست. آدمی است که از این به بعد باید تعریف بشود، نه این که تعریف قبل از خودش را یدک بکشد. همه ی رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد، با عروس بودنش داوری می شد، نه خود خودش...!

 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:04
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ