یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی
چقـــدر کم توقع شده ام ….
نه آغوشت را می خواهـــم ،
نه یک بوســـه
نه حتـــی بودنت را …
همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…
مرا به آرامش می رسانــد
حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان …
دیگراین ناله هافایده ندارد.حالااشکهایت رابه پای سنگی بریز
که برروی مزارم می گذارند.من رفته ام،
خیلی پیش ازآن که توبه خودبیایی رفته ام.
رفتم تالحظه های تنهایی ام راپشتحصاری ازفراموشی هاپیداکنم.
دیگراین گریه هاوفریادهانه توراتخلیه می کند
ونه مرازنده می کند.
ولی بااین حال قول می دهم همیشه به سراغت بیایم.
هنوزهم باگریه هات می گریم وباخنده هات می خندم.
مثل همیشه برات ازخودم،
ازدنیای ساکت کودکی هام می گویم.
من تورامثل همان سادگی هاخواهم بخشید،
توتقصیری نداری.آنهانمی دانندچه رنج هایی تحمل کردی.
آنهانمی دانندچه قدرهمیشه تنهابودی.
وطعم تلخ غربت وبی همدمی راسالهاوسالهاتنها،به دوش کشیدی.
نمی دانند چه قدرفلاکت وبدبختی راتحمل کردی.
من تورامی بخشم چون می دانم باتوچه کردند:
باتو،بابچه ات بااحساس وغرورت بازی کردند
وازطعم تلخ این بازی به نفع خودسودبردند
وباصدای بلن خندیدند.
من توراقبل ازاین نیزبخشیده بودم،
وقتی ابرازعشق کردی،
وقتی ترکم کردی،
وقتی طعنه هات روبه پام ریختی،
وحتی وقتی منوکشتی.بازهم توروبخشیده بودم،
قبل ازاین که بمیرم.
خانه دلم همیشه تاریک وتنها بود،
قلبم همیشه تورامی طلبید،
ولی حالامن مرده ام درآرامش ابدی،
آسایشی دورازهرگونه رنج وتنهایی وحسرت،
دراین بسترسردخاک دیگرجسم وروحم ازدوری تونمی لرزه
وبهانه گیری نمی کند،ولی می دانم که دلم برات تنگ می شه.
برای نگاه عاشقت،
برای عشق نوجوونی ات.
من مرده ام واین آرامش زیرخاک رومدیون توهستم.
توهم منوببخش،اگردرکشاکش زندگی وگریزوناگریز
این حیات تلخ،بهانه ات راکردموبه سراغت آمدم.
مراببخش برای هر آنچه خواستم وبودی،
خواستی وبودم،وبرای هرآنچه که نمی دانم.
سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد باد بوی نامه های کسان من
می دهد یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان ! نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ،
بی حرفی از ابهام و آینه ، از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !
به من نگاه کن و بگو شب از کجا جوونه زد برای من کدوم سکوت آرامشش رو خط می زد به من بگو کدوم غروب رنگ غم رو بغل می کرد یا پیش پای آرزوم بارون رو در به در می کرد بیا ببین...کنار من یه پنجره است روو به سقوط توو آسمون یه ماهه و ستاره های بی فروغ نگاه مهربون تو کلید بر قفل لبم بشکن سکوت سردمو ویرون بکن تو ماتمم