ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺁﺯﻣﻮﻧﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﺒﺮﺕ ﻣﻴﮑﻨﻢ!
ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺩﻓﺘﺮﭼﺶ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ
ماهی هاچقدراشتباه میکنند،
قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ میدهند؟!...
آزمون زندگی ما پر از قلابهاییست که وقتی اسیر طعمه اش میشویم
تازه می فهمیم ماهیها بی تقصیرند!
آزمون خودشناسی:
این یكی از آزمونهای دلای لاما ( از كاهنان برجسته آنهاست فقط 4 سوال پاسخها روشنگر خواهند بود صادق باشید و پاسخها را پیشتر از جواب دادن نبینید تقلب نكنید آزمون خود شناسی قبل از آغاز آزمون یك آرزو كنید بترتیب به سوالات جواب دهید فقط 4 سوال پرسیده خواهد شد و اگر قبل از پاسخ ؛جوابها را ببینید آزمون بخوبی شما را هدایت نخواهد كرد به آرامی پیش بروید و حوصله بخرج دهید یك قلم و كاغذ آماده كنید در انتها به پاسخهای داده شده نیاز خواهید داشت.این یك پرسشنامه صادقانه است كه به شما چیزهایی درباره واقعیت درونتان خواهد گفت. به هر سوال فقط یك پاسخ بدهید اولین چیزی كه به ذهنتان خطور میكند بهترین است به یاد داشته باشید هیچ كس غیر از خودتان نباید پاسخها و نتایج را ببیند. سوال اول حیوانات زیر را بترتیب دلخواه مرتب كنید گاو، پلنگ، گوسفند ، اسب ، خوك سوال دوم درمورد هركدام كلمه ایی بنویسید كه آنرا تشریح كند سگ ، گربه، موش ، قهوه ، دریا سوال سوم درباره كسی فكر كنید كه برایتان مهم است و شما را میشناسد.و میتوانید او را به رنگی اختصاص دهید.پاسخ خود را دوبار تكرار نكنید . هر رنگ را فقط به یك نفر اختصاص دهید زرد ، پرتقالی ،قرمز ، سفید ، سبز سوال چهارم یك عدد بنویسید (از 0 تا 20) روزهفته مورد علاقه خود را بنویسید در انتها مطمئن هستید این پاسخها صحیح هستند باز هم مرور كنید تا مطمئن شوید قبل از خواندن جوابها آرزوی خود را تكرار كنید پاسخ ها
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم
هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست
هر چه امروز بگویم بکنم معذورم
بوی جان هر نفسی از لب من می آید
تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم
گر نهی لب بر لب من مست شوی
آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم
ساقیا آب درانداز مرا تا گردن
زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم
شب گه خواب از این خرقه برون می آیم
صبح بیدار شوم باز در او محشورم
هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح
هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم
گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن
ور نه پارهست دلم پاره کن از ساطورم
باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد
ساقی آمد به خرابی تن معمورم
روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم
بیکمر چست میان بسته که گویی مورم
سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم
خم سر خویش گرفتهست که من رنجورم
ما همه پرده دریده طلب می رفته
می نشسته به بن خم که چه من مستورم
تو که مست عنبی دور شو از مجلس ما
که دلت را ز جهان سرد کند کافورم
چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه
بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم
نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم
خالدین ابدا شد رقم منشورم
اگر آمیختهام هم ز فرح ممزوجم
وگر آویختهام هم رسن منصورم
جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند
جان موسی است روان در تن همچون طورم
هله خاموش که سرمست خموش اولیتر
من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم
شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است
من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم