بي خيال گذشته
بي خيال آينده
بي خيال احساس،
بي خيال اگرها و شايدها
گاهي لازم است
بگوييم هر چه باداباد !
موهایم را همچون امواج خروشان دریا
در نسیم نفسهایت آرام آرام رها می کنم
و لذت با تو بودن را
همچون تماشای غروبی دل انگیز
تا مرز جنون احساس می کنم
و تو با من همراه می شوی
لحظه به لحظه با من اوج خواهی گرفت در آسمان عشق
و به انتهای خوشبختی خواهیم رسید
آنجایی که حتی کبوتران برای رسیدن به آن سر باز می زنند
انگشتانم صورتت را لمس می کند
نگاهم را در نگاهت غرق می کنم
و آغوش تو برایم بهشت می شود
بهشتی از جنس گلهای رز قرمز آتشین
که با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم
یه سوالی ذهنمو مشغول کرده، بچه هایی که از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۹ به دنیا میان
دهه چندی حساب می شن؟
باید چطوری خطابشون کرد؟
دهه صفری؟ دهه جدید؟ شروعی دوباره؟
دهه ناشناخته؟ تغییر را احساس کنید !؟