یافتن پست: #احساس

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

خدایا: دانستن این که چقدر مرا دوست داری کار سختی نیست


وقتی گریه هایم شیشه های اتاق را لمس میکند


وقتی دستانم بر روی شیشه ها سر میخورد


هر روز از انگشتانم شروع میشوی، به کنه وجودم میروی


و آنگاه این هیاهو از حنجره ام به تو میرسد


خدایا: من یک جسم سردم پر از نوسان های ناخواسته و احساسات نانوشته


و تو در میان همه ی اینها یک هستی مطلق هستی


یک معجزه که مرا به وجد می آورد


من در نگاه کردن به تو، واژه ای میشوم در متنی گسترده


تو مرا در سکوتم فهمیدی


وقتی که دلهره، آخرین کلمه ی مشترک چشم ودلم بود


وقتی ساعتها اجازه ی حرکت را از زمان گرفتند


وقتی همه ی رقصیدن من، تب و لرزم بود


هیچکس مثل تو نقطه چین ها را پر نمیکند


تویی که اول از هرکس و هرچیزی به ذهنم خطور میکنی


 وآخر همه میروند و تو باز هم ادامه داری


میخوابم در آغوش تو


تا لرزش دندانهایم


تپش قلبم


و حالت ایستای دردم را فراموش کنم


بگذار که هر لحظه دوباره به تو بگویم: سلام!


و آنقدر به آسمان نگاه کنم که ستاره ها به عشقم حسودی کنند


خدایا:این روزها که دست های تو مرا به فردا میکشد،


حس غریبی دارم


گاهی اشک..گاهی بغض..گاهی درد


بگذار مدام صدایت کنم


تا بودنت را فراموش نکنم!

دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 20:41
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
bb732beb78d01487ab499660c7b4b8c6-425


وقتی در دورترین خاطراتم....

نزدیکیت را احساس میکنم...

شک نکن بهترینی...


دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 20:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتی به زندگی تکراری رایج فکر می کنم احساس می کنم

سوار قطاری هستم که همه به اتفاق هم !

در یک مسیر در حال حرکتیم و زمان دقیق رسیدن به ایستگاه بعدی را

هم از قبل می دانیم .

و کسی را که حتی برای یک لحظه بیرون از قطار را تماشا کند متهم به

خروج از چارچوبهای ساخته ذهن خودمان کرده و طرد می کنیم !

ولی آیا انسان برای این تکرار آفریده شده است؟


دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 18:41
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
عشق جایی می تپد که تو باشی پس باش آنجا که باید باشی

در کنار احساسی از باران ، لطافت را از برگ جدا شده از گل هم میشود فهمید

احساست را برای لحظه ای به آفتاب هم ببخش که گرمی را به تو می بخشد

احساس را باید در قابی از عقل گذاشت و عاشقانه به آن خیره شد ....
دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 10:50
+10
AmirAli
AmirAli
اندر احوالات دانشگاه من:
ترم اول من:19 واحد همگی بالای 17
ترم دوم:17 واحد 3 واحد حذف امتحان با نمرات 17 به بالا
ترم سوم من:15 واحد از قرار 5 واحد حذف امتحان و 4 واحد حذف به دلیل غیبت کلاسی با نمرات متوسط
ترم چهارم:حذف ترم به علت شکست عشقی!(تکبیر)
ترم پنجم:14 واحد پاس شده با الطاف اساتید پایه(بعله نسلشون هنوز منقرض نشده)
ترم ششم:18 واحد پاس شده از 18 واحد انتخابی به دلیل احساس نگرانی از باقی ماندن n عدد واحد پاس نشده
بنده دانشجوی ترم هفت هستم و به ریش تمام ترم اولیایی که با حسرت میگن خوش به حالت هار هار میخندم:-)

دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 08:46
+2
binam
binam
بی خیال تمام هیاهوی اطراف

بر ساحل زندگی قدم می زنم

بی خیال فکر تو

دنیای خود را نقاشی می کنم

بی خیال تمام آنچه باید باشد

نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم

بی خیال همه رفت ها

به داشته های خود دل می بندم

اما

بگذار قدم بزنم...

قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی

این روزها...

غروب عشق برای من

حیات دوباره خورشید

در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!

نسیم دریا بر لبانم می نشیند

با خود می اندیشم

گویا

عشق در همین حوالی ست...

و باز می گویم

شاید

تا غروب عشق

نیمروزی باقی ست...









دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 18:43
+2
hamed noori
hamed noori
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﺩﻭﺭﺍﻥ
ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﮕﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ﺑﻬﺶ
ﻧﺦ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ
ﺑﺎﻟﻬﺎﺷﻮ ﻣﯿﮑﻨﺪﻡ ﻣﯿﺒﺴﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺳﺮ ﻧﺦ, ﺑﻌﺪ ﻣﮕﺲ
ﺳﺎﻟﻤﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﮑﺴﻞ
ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ
ﻻﻣﺼﺐ ﺻﺤﻨﻪ ﯼ ﭘﺮﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﻮﺩ
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 18:40
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دلگيـــــــــــرم<img src=" /> واسه اون پســــــــــري كه با 180 تا سرعت تو اتوبان
داد ميزد تا خودشو خالــــــــــــي كنه.
دلگيـــــــــــــرم واسه اون دختــــري كه هر شب سفيــدي متكاشو
با ريملش سيـــــــــــاه ميكرد.
دلگيـــــــــرم واسه اون مو سفيــــدي كه تو خونه ي سالمندان چشم به راه
بچــــــه هايي كه عمرشو ... پولشو ... احساسشو ... زندگيشو ...
پـــــای اونـــــا به باد داد نشست و نشست.
دلگيـــــــــــــرم واسه اون مرد 40 ساله اي كه زن و بچشو 4 نفـــري
سوار يه موتـــــور كرده بود...
و با حســــــرت به جوون 22 ساله اي كه پشت پـــورشه نشسته بود
نگــــــاه ميكرد
و از زن و بچش كه با سختي رو موتور جا شده بودن خجـــالت ميكشيد.
.. و هر 100 متر ... توو دلش 100 بار خودشو تف و لعنت ميكرد.
دلگيــــــــــرم واسه شهـــــــري
كه تو دود , فســـــاد , اختــــلاس , فحـــــشا , اعتــياد ,
فقـــــــر , تورم
و هزار يه مشكل داره دستو پا ميزنه و
ديگه از چيزايي كه گريـــــه<img src=" /> داره
هم جـــُـــك ميسازه.
دلگيــــــــــــــرم واسه خيلــــــــــي چيزا كه گفتني نيست... {-77-}
نوشتني نيست..
. واسه چيــــــــزايي كه تو واژه ها و كلمات و جملات ...
جـــا نميشه رفيـــــــــــــق...!!!
دلگيــــــرم ........<img src=" />
. من دلگیـــ ــ ـــــرم.
かわいい のデコメ絵文字
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 15:57
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سرنوشت گفتم با آن که با احساسم بازی کرد چه کنم ؟؟انگشت بر لبانم گذاشت و گفت!!بسپارش به ما که هیچ احدی از سرنوشتش خبر ندارد....
دیدگاه  •   •   •  1392/08/10 - 20:00
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
ﺳﻪ ﺗﺎ ﭼﻴﺰ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺘـﻮﻧﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸـﻮﻥ ﮐﻨﻪ ... . . . . . . . . . . . . ﺻﺒﺤـﺎﻧﻪ ، ﻧـﺎﻫـﺎﺭ ، ﺷـﺎﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻲ ﺑﺎﺷﻪ {-7-}
دیدگاه  •   •   •  1392/08/8 - 11:27
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ