یافتن پست: #احساس

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سه تا چیز هست که هیچ وقت آدم نمیتونه فراموششون کنه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
صبحانه، ناهار، شام
قرار نیست که همش احساساتی باشه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 21:42
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عزیزم من به جز تو تا حالا با هیشکی نبودم"

این از اون جمله های هست که آدم نمیدونه بعد از شنیدنش

باید احساسِ "خاص " بودن بکنه، یا "خر" بودن !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 20:53
+3
nanaz
nanaz
خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم
ولی بازم احساس می کنم نتونستم…
یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:33
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی بیاد به مامانم بگه من شکمو نیستم
فقط نسبت به غذاهای توی یخچال احساس مسئولیت میکنم
.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:25
+6
xroyal54
xroyal54

زمان ما ،

وقتی بعد از صد سال به کسی می گفتیم : " مواظب خودت باش ! "

یعنی عاشقش بودیم . . . دوستش داشتیم . . .

برایمان مهم بود . . .

و او نیز می فهمید ذره ذره احساسمان را !

امروز . . .

همه می گویند بی یکدیگر می میرند !

اما . . . یک دقیقه بعد حیاتی دوباره می یابند

با هر کسی که از راه برسد ! ! !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 15:03
+6
xroyal54
xroyal54

خداوند از نگاه ملاصدرا


عشق,خدا,خداوند,جملات زیبا


 


    خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
    اما بقدر فهم تو کوچک میشود
    و بقدر نیاز تو فرود می آید
    و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
    و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
    و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
    و به قدر دل امیدواران گرم میشود


 
  یتیمان را پدر می شود و مادر
    بی برادران را برادر می شود
    بی همسرماندگان را همسر میشود
    عقیمان را فرزند میشود
    ناامیدان را امید می شود
    گمگشتگان را راه میشود
    در تاریکی ماندگان را نور میشود
    رزمندگان را شمشیر می شود
    پیران را عصا می شود
    و محتاجان به عشق را عشق می شود
    خداوند همه چیز می شود همه کس را
    به شرط اعتقاد
    به شرط پاکی دل
    به شرط طهارت روح
    به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

  بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
    و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
    و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
    و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
    و بپرهیزید
    از ناجوانمردیهــا
    ناراستی ها
    نامردمی ها!
    چنین کنید تا ببینید که خداوند
    چگونه بر سر سفره ی شما
    با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
    و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
    و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
    و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

عشق,خدا,خداوند,جملات زیبا
  مگر از زندگی چه میخواهید
    که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
    که به شیطان پناه میبرید؟
    که در عشق یافت نمیشود؟
    که به نفرت پناه میبرید؟
    که در حقیقت یافت نمیشود؟
    که به دروغ پناه میبرید؟
    که در سلامت یافت نمیشود؟
    که به خلاف پناه میبرید؟
    و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید؟
    که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 14:26
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
احساس قدرتی که کشتن سوسک تو جمع دخترا به دخترا میده کشتن مار دوسر تو جمع پسرا نمیده!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 12:53
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتــــی که دنیــــا دود شــــد شایــــد فراموشــــت کنــــــــم

کاشــــانه ام نابـــــود شد شایــــد فراموشــــت کنــــــــم

آســــان ز دستــــم داده ای باشــــد به این هــــم راضیــــم

وقتــــی که اشکــــم رود شــــد شایــــد فراموشــــت کنــــــــم

هرگــــز ز دستــــت ایــــن چنیــــن سیلــــی به احساســــم نخــــــــورد

باشــــد بــــزن بدتــــر بــــزن

امــــا به دســـــــــتانت قســــــــم

وقتــــی که تــــارم پود شــــد شایــــد فراموشــــت کنــــــــم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 18:20
+3
saman
saman


اینجا دنیای مجازی من و توست

دوست دارم یک فنجان احساس مهمان من باشی …

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:11
+3
آهنگري بود كه پس از گذراندن دوران جواني پراز شر و شور تصميم گرفت روحش را وقف خدا كند. سال ها با علاقه كاركرد ، به ديگران نيكي كرد، اما با تمام پرهيزگاري اي كه داشت ، در زندگي اش چيزي درست به نظر نمي آمد، حتي مشكلاتش مدام بيشتر مي شد.

روزي يكي از دوستانش به ديدنش آمده بود. دوستش پس از اطلاع از وضعيت دشوار او گفت: واقعا عجيب است ! درست بعد از اينكه تصميم گرفتي مرد خدا شوي زندگي ات بدتر شده نمي خواهم ايمانت را ضعيف كنم اما چرا وضع زندگيت اينطور شده، چرا؟؟
آهنگر خواست پاسخي ندهد، اما صدايي درون دلش گفت : بگو! بي هيچ خجالتي حرفت را بزن! شجاع باش!!
آهنگر گفت :
در اين كارگاه آهنگري برايم فولاد خام مي اورند تا از آن شمشير بسازم. مي داني چطور اين كار را ميكنم؟؟ فولاد را به اندازه ي جهنم حرارت ميدهم تا سرخ شود ، بعد با بي رحمي سنگين ترين پتك را برمي دارم وپشت سرهم به آن ضربه مي زنم تا اينكه فولاد شكلي را كه مي خواهم بگيرد. بعد، آن را درون آب سرد فرو مي برم ، به طوري كه تمام كارگاه را بخار فرا مي گيرد . فولاد به خاطر اين تغيير ناگهاني دما رنج مي كشد وناله مي كند. يك بار كافي نيست بايد اين كار را انقدر تكرار كنم تا به شمشير مورد نظرم دست يابم.
آهنگر لحظه اي سكوت كرد.....سپس گفت:
گاهي فولاد نميتواند تاب اين همه رنج و فشار را بياورد . حرارت ، ضربات پتك و آب سرد باعث ترك خوردن شمشير مي شود آنگاه مي فهمم كه اين، شمشير مورد نيازم نيست . لذا آن را كنار مي گذارم .
آهنگر:
مي دانم كه خدا دارد مرا در آتش رنج فرو مي برد. ضربات پتكي را كه بر زندگي من وارد كرده پذيرفته ام .گاهي به شدت احساس گرما مي كنم . انگار فولادي باشم كه از آب ديده شدن رنج مي برم . تنها خواسته ي من اين است: خداي من ازكارت دست نكش تا شكلي را كه ميخواهي به خود بگيرم ..... باهرروشي كه مي پسندي ادامه هر مدت كه لازم است ادامه بده...... اما هرگز مرا به ميان فولادهاي بي فايده پرتاب نكن!!
ودر آخر ياد بيتي شعر افتاد:
هركه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند


 

آخرین ویرایش توسط hamid-avp در [1392/05/16 - 17:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:57
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ