مي شويم چهار نفر
حكم چطور است ؟
پس من با عشق تو و تو با احساست
من آس مي اندازم
مثل هميشه مي اندازم و تقلب مي كنم
طوري كه تو حاكم شوي
مثل هميشه !
بيچاره عشق تو ! هميشه با من همبازيست و در برابر تو
هميشه هم قرباني خودخواهي من مي شود
كه عمدآ به تو مي بازم !
شروع كن
حكم كن
اگر دستت از آس و شاه و بي بي خاليست
دستم را برايت رو مي كنم
تا ببيني تنها چيزي كه دارم دل است
هم آس
هم شاه
هم بي بي و هم سرباز
پس حكم به دل نده كه من پيروز مي شوم !
دست عشق تو هم چيزي نيست ، شايد دل
اما دلهايي كوچك و كم ارزش
حكم كن
اگر به خشت حكم كردي
با روي هم گذاشتن خشتها خانه اي بساز
كه براي من و اين عشق بازنده سرپناهي باشد استوار
با احساست مشورت نكن
نه اينكه تقلب باشد
مي ترسم اشتباه كني و پيروز نشوي !
اگر حكم پيك شود
مجبور مي شوم با دل بريدن بازي را سخت كنم
و شايد شكستم را به پيش بيندازم
عشق تو پنهاني مي گويد
با دل بريدن مي شكنيم !
مثل هميشه
من اما بي اعتنايم نترس !
در برابر تو كت شدن !
اين منتهاي آرزوهاي من است !
اگر هم به گشنيز حكم دادي
مي تواني با كاشتنشان در باغچه تنهايي سينه ات
سال بعد يا چه مي دانم ماههاي بعد
انبوهي گشنيز برداشت كني
خدا را چه ديدي
شايد گشنيزهايي با چهار پر !
هرچه حكم كني نتيجه يكيست
من و عشق تو از پيش باخته ايم
اين بازي نبايد برنده اي جز تو و احساست داشته باشد
پس حكم كن
آس هاي برنده در دست توست
شاه هاي فرمانروا
ملكه هاي ساحره
و سربازهاي دلير
تو پيروزي
ﺗـﻮ ﺯﻧـﺪﻩ ﺍﯼ ...
ﻧـﻔـﺲ ﻣـﯿـﮑـﺸـﯽ...
ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﻫـﺮﮐـﻪ ﺧﻮﺍﺳـﺖ ﺗـﻘـﺴﯿـﻢ ﮐـﻨـﺪ!
ﺗـﻮ ﺧـﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺭﺍﺑـﻄـﻪ ﻣـﻨـﻬـﺎ ﮐـﻦ...
ﻭ ﺑـﺎ ﺯﻧـﺪﮔـﯿﹻ ﺑـﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﺟـﻤـﻊ ﺑـﺰﻥ .!
ﺧﻮﺷـﯽ ﻫـﺎﯾـﺖ ﺭﺍ ﭘـﯽ ﺩﺭ ﭘـﯽ
ﺩﺭ ﻫـﻢ ﺿـﺮﺏ ﮐـﻦ ... ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﯾـﺮ ﺭﺍﺩﯾـﮑـﺎﻝ ﺑـﺒـﺮ
ﺗـﺎ ﺑـﺒـﯿـﻨﯽ ﭼـﻘـﺪﺭ ﮐﻮﭼـﮏ ﺍﺳـﺖ ﻭ ﺑـﯽ ﻣـﻘـﺪﺍﺭ
ﻭ ﺍﺭﺯﺷـﺖ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺗـﻮﺍﻥ ﺑـﯽ ﻧـﻬـﺎﯾـﺖ ﺑـﺮﺳـﺎﻥ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧـﺮ ﻣـﺴـﺎﻭﯼ ﺷـﻮ
ﺑـﺎ ﮐﺴـﯽ ﮐـﻪ ﺍﺯ ﺟـﻨﺲ ﺗﻮﺳـﺖ...
ﻭ ﺁﻧـﻮﻗـﺖ ﻣـﯿـﺒـﯿـﻨـﯽ
ﺩﺭ ﻣـﻌـﺎﺩﻟـﻪ ﭘـﯿـﭽـﯿـﺪﻩ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ
ﭼﻪ ﺳـﺎﺩﻩ ﻣـﻌـﻠـﻮﻡ ﻭ ﻣﺠـﻬـﻮﻝ ﺗﺎ ﺍﺑـﺪ ﺣﻞ ﺷـﺪﻧـﺪ...
اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدی نگیرش ، ارزشی نداره ، چون کار دل دوست داشتنه . اما اگه عقلت عاشق شد بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه .
زندگي يعني دختر بي خونه اي كه دربست پا ميده !