یافتن پست: #امروز

melika
melika
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
دیدگاه  •   •   •  1392/10/1 - 20:05
+5
AmirAli
AmirAli

امروز به آنهایی می اندیشم


که روی شانه هایم گریه کردند


ونوبت من که شد شانه خالی کردند


دیدگاه  •   •   •  1392/09/30 - 09:44
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



امروز زنگ زدم خونه با مامانم کار داشتم،بابام حس شوخ طبعی گُل کرده

صدای زن در میاره. منم فکر کردم داداشمـــــــه !!!

بهش میگم:

حوصله شوخی ندارم الاغ، صدات مثل میمونه، نازکشم میکنی، گوشیُ بده مامان !!!

داداشم اس داده: شب نیا خونه بابا عصبانیه !!!

به نظرتون ناراحت شد ؟؟؟

:(




دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 15:24
+3
sajad258
sajad258
امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدام رو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت گفتم :ما پسرتونو دزدیدیم ۱۰۰ تومن بیارین به این آدرس و گرنه پسرتونو میکشیم! بابام برگشت گفت ۲۰۰ تومن میدم یه جوری بکشینش طبیعی به نظر برسه! من مامان بابای واقعیمو میخوام <img src=(" title=":((" />(((((
2 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 21:45
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



كورش بزرگ مردی با نیك اندیشی كم نظیروتكرارنشدنی!

2500سال پیش كورش بزرگ فرمان دادازاین پس درسرزمین من تمام انسانها كه برابرویكسان زاده میشوندآزادهستندوهیچكس حق ندارددركشورم انسانی رابزرخریدوفروش كند!
150 سال پیش درامریكاجنگ داخلی بدلیل پافشاری ایالات جنوبی دربرده داری بوجود آمد!
امروز ما ناقص حقوق بشر وآنها مدعی دفاع از حقوق بشر.........


دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 20:20
+5
sajad258
sajad258
امروز یه دختر دیدم باغ وحش بود واسه خودش
ساپورت گورخری، مانتو پلنگی، رونش مثل اسب، قد زرافه، لب شتری، اخلاق سگی، صدا غاز...
بذار از کلیپسش چیزی نگم شاید به خانومها بر بخوره
1 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 20:01
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.


مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم.


 


 در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این


 


 فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.



فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست


 


 نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه


 


نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:



- عمو… میشه کمی پول به من بدی؟



فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.



- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست… باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند.وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو … چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
- عمو … تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی اززیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.


آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:56
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز تصمیم گرفتم یه خورده تو زندگیم تغییر ایجاد کنم ...
مثلا بشینم رو تلویزیون و کناپه رو نگاه کنم ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بالشت خودم را ترجیح میدهم...

چرا كه شانه های امروزی مثل بالشت های مسافر خانه اند...

خوب میدانم كه سرهای زیادی را تكیه گاه بودند....


دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:06
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
دست از پا خطا کنی تعویض میشی ، همین حوالی کسی شبیه توست
این است پیام عشق های امروزی !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 12:47
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ