یافتن پست: #امـ

korosh
korosh
خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سكـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامي با چـند كتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» مي شود و او را در حــال گريه مي بيــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاك بـرسرم! چــرا داري مثــل ابـر بهـار گريـه مي كـني؟!


لالـه: خـدا منـو مي كشـت اين روزو نـمي ديدم. (همچـنان به گريـه ي خود ادامــه مي دهـد.)


شبنم: بگـو ببـينم چي شـده؟


لالـه: چي مي خواســتي بشـه؟ امروز نـتيجه ي امتـحان <آناتومي!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــي كه از 6 مـاه قبـلش كتابامـو خورده بــودم، مـني كه بـه اميـد 20 سر جلـسه ي امتحــان نشـسته بودم، ديــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گريه افزوده مي شــود)
شبنم: (او را در آغــوش مي كشـد) عزيـزم... گـريه نـكن. مي فهـممت. درد بـزرگيــه! (بغـض شبنم نيز مي تركـد) بهتـره ديگـه غصه نخـوري و خودتـو براي امتحـان فـردا آمـاده كنـي. درس سخت و حجيــميـه. مي دوني كـه؟


لالـه: (اشك هايش را آرام آرام پـاك مي كنـــد) آره. مي دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـراي امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! مي فهـمي شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـداي گريـه اش بلـند مي شود) حالا چه جــوري سرمـو جلوي نـازي و دوستـاش بلـند كنـم؟!!


شبنم: عزيزم... ديگــه گريه نكن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتيم بخـونيم! ببـين! از بـس گريه كردي ريـمل چشمــاي قشـنگ پاك شـد! گريـه نكن ديـگه. فكـر كردن به ايـن مســائل كـه مي دونـم سخــته، فايده اي نـداره و مشــكلـي رو حـل نـمي كنـه.


لالـه: نـمي دونـم. چـرا چنـد روزيـه كه مثـل قديم دلـم به درس نـميره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بيـدار شـدم. باورت مـيشه؟!


(در هميــن حال، صـداي جيــغ و شيـون از واحـد مجـاور به گوش مي رسـد. اسـترس عظيـمي وجـودِ شبنم و لالـه را در بر مي گيــرد! دخـتري به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق مي شـود.)


شبنم: چي شـده فرشــتـه؟!


فرشــته: (با دلهــره) كمـك كنيـد... نـازي داشت واسـه بيــستمـين بـار كتــابشـو مي خـوند كه يـه دفعــه از حـال رفت!


شبنم: لابــد به خـودش خيلي سخــت گرفته.


فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. اين طـوري نـشدم! زود باشيــد، ببـريـمش دكتــر.


(و تمــام ساكنـين آن واحـد، سراسيـمه براي ياري «نــازي» از اتـاق خارج مي شـونـد. چـراغ ها خامـوش مي شود.)


خوابــگاه پســران (شـب)


سكــانـس دوم: (در اتـاقي دو پـسر به نـام هاي «مهـدي» و «آرمــان» دراز كشــيده انـد. مهـدي در حال نصـب برنـامه روي لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبي روي چـند برگـه است. در هـمين حـال، هم واحدي شـان، «ميـثــاق» در حـالي كه به موبايـلش ور مي رود وارد اتــاق مي شـود)


ميثـــاق: مهـدي... شايـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داريـم.


مهـدي: نـه! راســته. امتـحان پايــان تــرمه.


ميثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.


مهـدي: آره... منــم يه چنـد دقـيقه پيـش فهمـيدم. حالا چيــه مگـه؟! نگـراني؟


ميثــاق: مـن و نـگراني؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره مي كنـد) واي واي نيگــاش كـن! چه خرخـونيــه اين آقـا آرمـان! ببيــن از روي جـزوه هاي زيـر قابلمــه چه نـُـتي بـر مي داره!!


آرمـــان: تـو هم يه چيزي ميگــيا! ايـن برگـه هاي تقـلبه كـه 10 دقيـقــه ي پيـش شـروع به نـوشتـنــش كردم. بچه هاي  كلاس مـا كه مثـل بچه هاي  شما پايـه نيســتن. اگـه كسي بهت نـرسوند، بايــد يه قوت قلــب داشته باشي يا نـه؟ كار از محكـم كاري...


مـهدي: (همچــنان كه در لپ تاپــش سيــر مي كنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتي نيست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـويس. دستـت درست!


در هميـن حــال، صـداي فريـاد و هياهـويي از واحـد مجـاور بلـند مي شود. پسـري به نـام «رضـا» با خوشحـالي وسط اتـاق مي پـرد)


ميـثــاق: چـت شده؟ رو زمــين بنـد نيـستي!


رضــا: پرسپوليس همين الان دوميشم زد!!!


مهـدي:اصلا حواسم نبود.توپ تانك فشفشه..... .!!!


و تمــام ساكنيـن آن واحـد، براي ديـدن ادامـه ي مسـابقـه به اتاق مجـاور مي شتـابنـد. چراغ هـا روشــن مي مانند.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دنــیـــا شــامـــل بعــضـــی هـــا نــمیــشــه. . .

بعـــضـــی هـــا خــودشـــون یــه دنـیـــــــان ،

مثــــــل " تــــــــــــــــــــــو " !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 20:11
+1
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
يـهــ وقـتـایـیــ هـسـتــ کـهــ

هـیــ بـیـدار مـیـمـونـیــ بـا خـودتــ مـیـگـیــ :

الـانـهــ کـهــ زنـگــ بـزنـهــ . . .

الـانـهــ کـهــ اســ بـدهــ . . .

الـانـهــ کـهــ  . . .  

هـمـیـنــ روالــ ادامـهــ پـیـدا مـیـکـنـهــ

تـا زمـانـیـکـهــ بـاورتــ مـیـشـهــ واقـعـا رفـتـهــ . . .
آخرین ویرایش توسط AsiyE در [1392/06/17 - 19:26]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:26
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
هـسـتـمــ . . . هـسـتـیــ . . .

اونــ { لـعـنـتـیــ } امــ هـسـتــ !

دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:23
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO

بـعـضـیـهـا رو بـایـد از تـورؤیـات بـکـشـی بـیـرونو 
و 

مـحـکـم بـغـلـش کـنـی، 


بـعـد آروم در گـوشـش بـگـی : 


آخـه تــــــــــــــــــــــو چـرا واقـعـی نـیـسـتـی لـامـصـب...!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آرزویـــم بودی!!

اماآرزویت دیــگری بــود


به آرزویت بــگو!!


لیاقتش رانداشــتم

نه لیاقــتم رانداشـــت

همین کــ آرزویــم راخاک کردم

به آرامــش رسیدم

چه ساده بود .....سلام خوشبختی!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:10
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی نه گریــــه آرامــــت میکند


نـــه خــــــــنده ..!


نه فریاد آرامت میکند و نه ســــکوت


انجاســـت که با چشمانی خیس


رو به اسمان میکنی و میگویی


خدایــــا تنها تو را دارم... تنهایم مگذار ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 18:20
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




هنوز هم گاهـــی…

بی آنکـه بخواهم ...

دل تنگ می شوم…

دلتنــگ بودنــت

حـَتـی هـَمـان بــودن کم رنـگـت…

خیلی وقت بود که

دلم می خواست بگویم...

دوستت دارم ...

تو که غـریـبـه نیــستــی

دیــگر نـمی توانم

خودم را به آن راهی که

نمی دانـم کـجـاسـت بــــزنـــم…

دلــم هـمـان راهی را می خـواهـد

که تو...

در امــتـدادش ایـستــاده بـــاشی!

هــمـان تـمـامِ راه هـایی

کـه می گـوینـد به

...عــِـــــشــق...

خــتـــم می شــود!!!


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 12:05
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




ﻫﮯ ﻏـَﺮﯾﺒــه

ﺷـَﺐ ِ ﻋـَﺮﻭسی ﮐـﺖ ﻭ ﺷـَﻠﻮﺍﺭ
ﺳﯿــﺂﻫﺶ را به ﺍﻭ ﺑﭙـُﻮﺷــان

ﺭﻧـﮓ ِ ﺳﯿــاﻩ به ﻣـَـﺮﺩ ِ ﻣـَـن ﺧـیلی می آید

ﺑـَﻨﺪِ ﮐـِﺮﻭاﺗـﺶ ﺭا ﺧـُـﻮﺩﺕ ﺳـِﻔﺖ کن این ﮐــاﺭ ﺭا ﺩﻭﺳـﺖ ﺩاﺭﺩ

ﻭﻗـتی ﺩﺳﺘــاﻧﺖ ﺭا می ﮔﯿــﺮﺩ ﺧـُـﻮﺩﺕ ﺭا ﺩﺭ آﻏـُـﻮﺵ ِ ﺍﻭ بی ﺍﻧـﺪاﺯ ﺑــا ﺍﯾـن ﮐــاﺭ ﺍﺣﺴــاﺱ ِ ﺁﺭاﻣـِﺶ می ﮐــُﻨﺪ

ﺯَﺣﻤـَﺖ ِ ﺗــاﺝ ِ ﻋـَﺮﻭﺱ ﺭا ﻧــَﮑﺶ ﺳـَﻠﯿﻘـه ﺍﺵ ﺭا ﺧـُـﻮﺏ ﻣﮯ ﺩاﻧـَﻢ ﺑـَﺮاﯾﺖ ﮔـِﺮﻓﺘـه ﺍﺳـﺖ

ﺧـُلاﺻـه ﮐـُﻨﻢ ﻏـَﺮﯾﺒـه ﺟـان ِ ﺗـُـﻮ ﻭ ﺟـان ﻣـَـﺮﺩ ِ ﻣـَـن


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 12:03
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بـه سـلامـتی اونـی کـه صـداشـ آرومم مـیکنه' نـگاهش دیوونم ...........
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:01
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ