یافتن پست: #اه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !

تورو یاد خودت می ندازه ...

که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !

گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ...

دلم واسه خودم تنگه ...

دیدگاه  •   •   •  1393/05/15 - 15:19
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


2 دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 21:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



پسر آدم که قاتل بود

پسر نوح هم که با بدان بنشست و دودمانش به باد رفت

ابراهیم که می خواست پسرشو بکشه

پسرای یعقوبم که یکی شون آدم بود بقیه شارلاتان :|

این حاصل تربیت پیغمبرا بود

بعد از بابای ِ من چه انتظاری دارین ؟؟؟ !
دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 21:38
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




من و دوستام وقتی واسه تفریح میریم بیرون !!!

البته اونایی که تو ایستگاه اتوبوس نشستن ماییم :|

1 دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 21:26
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حوصلم سر رفته میخوام بیام توو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ابوریحان بیرونی

چشاتو ببند میخوام رد شم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بابا طاهر عریان
دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 21:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




آدمی اگر بخواهد فقط خوشبخت باشد ، به زودی موفق می گردد...

ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است ...

زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه که هستند تصور می کند ....!

مونتسکیو

دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 20:33
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







نه ماه انتظار
و یک عمر نگرانی
حس آزاد دخترانه را
به مهر مادری دادن
بزرگترین ایثار یک زن است ...!






2 دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 20:23
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو که غریبه نیستی
همین جا
درست کمی این طرف تر
جایی سمت چپ پیراهن چهار خانه ام
چندی ست که
بد می سوزد
تو که غریبه نیستی
من مدتی ست که
خوب نیستم
به اشک های یواشکی مادر بزرگم قسم
که من دلم
گریه می خواهد این شب ها ...
دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 20:19
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی هام هستن (البته فقط بعضی هااااا)ک هرچی صدای آهنگ رو زیاد میکنی ک اینا خفه شن و همراه آهنگ نخونن.
خفه ک نمیشن هیچ.تازه اونام صداشونو بلند تر میکنن.
همینا کمر من رو شیکوندن
دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 20:17
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه : پسرم پسرم !
من : هوووم ؟؟
بابام : بابا بیداری ؟
من : آره بابا دارم تنیس رو میز بازی میکنم.
بابام : زهرمار مگه من باهات شوخی دارم ؟
من : پدر من خو ساعت ۳ بیدارم کردی میگی مگه خوابی ؟
بترس از روز رستاخیز ، بترس از آتش دوزخ !
بابام : بابا خوابم نمیبره بیا با هم شطرنج بازی کنیم !
من : ای خدااااااااااا
حالا داشتیم بازی میکردیم سربازو هفت هشت خونه تکون داد…
من : بابا اون سربازه مازراتی نیست که اینجور میرونیش ؟!
بابام : هزار بار گفتم احترام بزرگترت رو داشته باش ،
پاشو گمشو بیرون میخوام بخوابم بچه سوسول ؛
کسی که جنبه تقلب رو نداره اصلا باهاش بازی نمیکنم !!!
دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 20:14
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ