یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سـر ظـهـری تـو خـواب نـاز بـودم کـه یـهـو یـه مـاشـیـنـه اومـد تـو کـوچـه داد زد.....
کـلـم سـفـیـده...کـلـم قـرمـزه.....ایـن هـی گـفـت هـی گـفـت.....
رفـتـم دم پـنـجـره گـفـتـم: عـاااامـو اخـرش کـلـت سـفـیـده یـا قـرمـزه.....
اونـم گـفـت: نـه عـااااامـو ایـن کـلـمـو و نـمـیـگـم اون کـلـمـو و مـیـگـم......
گـفـتـم : عـاااااامـو مـگـه چـنـدتـا کـلـه داری......
گـفـت: نـه بـابـا کـلـمـو کـه مـیـکـنـن تـو سـالـاد و مـیـگـم.....
گـفـتـم: اخـه کـی کـلـتـو کـرده تـو سـالـاد.....
هـیـچـی دیـگـه چـنـدتـا فـوش مـد روز یـاد گـرفـتـم اونـم رفـت مـنـم بـه خـواب نـازم ادامـه دادم....
دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 21:09
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هواپیمای مالزی با ۲۳۹ تا سرنشین توی عصر تکنولوژی گم شده. اونوقت من بچه بودم بابام میگفت چرا مداد گم میکنی؟!
دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 20:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه بار معلممون یکی رو گرفت مث الاغ زد از کلاس انداخت بیرون بعدش پشیمون شد گفت آخه بچه ها شما چرا منو اذیت میکنید که مجبور شم بزنمتون ؟؟؟
شما مثل بچه ی خودم میمونید
حالا برید اون دوستتون رو که زدمش صدا کنید بیاد تو
آقا پسره اومد تو
معلمه بهش گفت چرا آخه اذیت میکنی ؟؟؟
چرا کاری میکنی که مجبور شم بزنمت ؟
چرا آخه ؟ هااااااااا ؟ چرا آخه ؟؟؟
یهو دوباره شروع کرد پسره رو زدن
پسره سری دوم از سری اول بیشتر کتک خورد

دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 18:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟
دختر: سلام. خواهش می کنم.?asl pls
پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌: تهران/نازنین/۲۲
پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر: نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟


دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر: خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون...... کوچه......پلاک....شما چی؟
دختر: اسم فامیلی شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور؟
دختر: چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده.... آخه می دونین...........
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای ت[!] میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر:‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم.دیگه اسم فریبرزو نیاریا!راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر: باشه عمه ملوک! بای......

دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 15:27
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوست دارم ببرمت یه جای شلوغ وایسم اون وسط نگات کنم!
بگم:اینارومیبینی?؟
بگی:آره! بگم:توهیاهوی همه ی این آدما بازم من چشمام فقط دنبال تومیگرده،دلم برای توتنگ میشه....
صداشونومیشنوی?؟
بگی:آره. بگم:تواوج همین صداها دلم دنبال صدای تومیگرده...
بگم:حالاچشماتوببند،بگوچه حسی داری!؟ بگی:انگار گم شدم بینه یه عالمه غریبه
بگم:اگه نباشی گم میشم بینه یه دنیاغریبه
دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 15:25
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه نصیحت ازیه بلا دیده :اگه با پسر عمه تون رفتین تو یه جمع.... اولین حرکتی که می کنید اونو معرفی کنید
.
.
..
والا
دیدگاه  •   •   •  1393/01/7 - 16:09
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

از سبکِ سوالایی که دخترا تو گوگل تایپ می‌کنن می‌شه فهمید که دنبالِ جواب نیستن،میخوان گوگل باهاشون همدردی کنه :))))

مثلا اگه تایپ می‌کنن:
"من هارد دیسکِ اکسترنالم و که وصل می‌کنم به لپ‌تاپ قرمزم اون چراغ سبزش دیگه روشن نمی‌شه! "

و توقع دارن گوگل جواب بده :

"الهی بمیرم،چرا خو؟!! "

دیدگاه  •   •   •  1393/01/6 - 13:49
+3
mary jun
mary jun
می خواهم عوض شوم...چرا باید دلتنگ باشم؟
تو باید دلتنگ شوی.... می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم
در دور ترین نقطه....
دقت کن رسیدن ب من آسان نیست !
اگر همتش را نداری آسیب ب درخت نرسان ب همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش !
2 دیدگاه  •   •   •  1393/01/6 - 11:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کلاسو گذاشته بودیم رو سرمون (انگار ک وسط کلاس یکی بمب ترکونده باشه)

از شانس قشنگ ما اون روز بازرس اومده بود مدرسه وختی بازرسه از کنار کلاس ما رد شد از بس ک کلاش شلوغ بود عصبانی شد فشارش رفت تا پلوتون ،

اومد تو کلاس ی نفرو بیرون کرد ...


بعد که یه خورده آرووم شد برگشت گفت دبیرتون کو؟


یکی از بچه ها اون ته پاشد گفت :عاقا ا اجازه....انداختیدش بیرون

من :))

بازرس o__*

دبیرمون :ا
دیدگاه  •   •   •  1393/01/6 - 11:48
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دختره تو  استاتوس زده لباسای عیدم انقدر قشنگه..!
من نه کاری به اون ۶۷نفری که لایک کردن دارم،
نه اون ۳۰ و خرده ای نفری که کامنت گذاشتن.،،
من فقط به نیت اون ۵ تا احمقی که اینو اشتراک گذاری کردن، ۵بار سرمو کوبیدم به دیوار!
.
.
.
.
.
.
.
ینی تنها چیزی که الان منو آروم میکنه اینه که گزینه حمله نظامی هنوز رو میز اوباماس

2 دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 21:24
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ