یافتن پست: #این

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







نان شیر مال که میگن یعنی این :))






دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:24
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







و اینگونه بود که دلار بالا کشید :))






دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:22
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
گل گرفته ام تا اطلاع ثانوی در قلبم را ، لطفا نگوید کسی “دوستم داشته باش”
این یک قلم جنس را نداریم … تمام شد … من تعطیلم !
دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:18
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عطار هفت شهر عشق را گشت آخرش گفت: سعدیا با حافظ بیاین باغ دست به جمعی هندونه بخوریم...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:17
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
می کَنم الفبا را ، روی لوحه ی سنگی

واو مثل ویرانی...

دال مثل دلتنگی...

بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود؟؟

مثل تاب بیتابی، مثل رنگ بی رنگی.!!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:16
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به یکی از این فامیلای ما گفتن عسل واسه چشم مفیده رفته مالیده به چشماش …
دیگه کار از فشار تحریم گذشته یکی بره خورشیدو خاموش کنه لــــــــــــــــدفن !
دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:07
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺸﻮ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ...
ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺩﻭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﯿﺶ،
.
.
.
.
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ pou ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ !!! |:
دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:02
محمد
محمد

خانه های قدیمی را دوست دارم ..چایی همیشه دم است



روی سماور توی قوری



در خانه همیشه باز است



مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد...



غذاها ساده و خانگی است



بویش نیازی به هود ندارد



عطرش تا هفت خانه می رود



کسی نان خشکه ندارد



نان برکت سفره است



مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند



دلخوری ها مشاوره نمی خواهد



دوستی ها حساب و کتاب ندارد



سلام ها اینقدر معنا ندارد



سلام گرگی وجود ندارد



افسردگی بیماری نایابی است ...



خانه های قدیمی را دوست دارم


دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 00:08
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







اینم از عکس جدید منو عمو تتل :|

منتظر بقیعه عکسامم باشید :))






دیدگاه  •   •   •  1393/03/21 - 22:36
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







مامانم از صبح رفت خونه ی خاله م،منم از خدا خواسته دوست دخترمو آوردم!

شب که مامانم اومد؛حس کردم یکمی باهام سرسنگینه!

بعدش دوست دخترم زنگ زد و گفت:

ببین ترو خدا شاکی نشیا!من یه چیزی خونه تون جا گذاشتم!

جا خوردم،گفتم :چــی؟؟! حتما مامانم همونو دیده تحویلم نمیگیره!

ولی قطع کرده بود!

رفتم با استرس همه جا رو گشتم...

روی تخت،زیر تخت،تو حموم،کفِ آشپزخونه،رو کاناپه ی هال،

یادم افتاد موقع نشون دادن عکسای کامپیوتر یه بارم .....

خلاصه اونجارم زیرو رو کردم چیزی نبود!

زنگ زدم بهش میگم: جونِ مادرت یکمی فکر کن ببین کجا گذاشتی،

اصلا چی جا گذاشتی؟

صداشو لوس کرده میگه:یعنی تو نمیدونی؟

میگم:نه والا! بگو زود باش...

میگه : قلبـــــــــــــــــمو ..!

یعنی میخواستم خرخره شو بجوام!!

بعد که خیالم راحت شده رفتم به مامانم میگم:

چرا واسم قیافه گرفتی؟

میگه:این سوال داره مرد خرسِ گنده!!! توام شدی مثلِ بابات!

صبح تا شب نبودم یه زنگ نزدی حالمو بپرسی!!! :|






دیدگاه  •   •   •  1393/03/21 - 22:32
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ