یافتن پست: #بازی

maryam
maryam
شبها برای بالشم قصه ی عشق بازیمان را میگویم...
از گریه ی من نیست ها...
بیچاره از خجالت خیس آب میشود!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 23:19
+2
maryam
maryam
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی ؛

و محکم در آغوشم بگیــری ،

و شیطنت وار ببوسیم .... 

و من نگذارم ! 

عشق من ...

بوسه با لـــجبازی ، بیشتر می چسبـــد ... !!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 22:08
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک روز استاد میخواست برنامه نویسی فلش درس بده... منم که حوصله این بچه بازیارو ندارم، رفتم یه فیلم باز کردم...
یهو دیدم موسم خودش تکون خورد و رفت فیلمو بست! فهمیدم که مهندسمون از یه اتاق دیگه داره کامپیوتر منو میبینه و کنترل میکنه.... دوباره فیلمو رو باز کردم... دیدم دوباره بست و رفت برنامه فلش رو باز کرد و قلموش رو انتخاب کرد و رو صفحه نوشت: فلش کار کن!
منم با یه رنگ دیگه زیرش نوشتم: دهنتو ببند!
بعدش سریع جامو با دوستم عوض کردم...
دوستمم که از همه جا بی خبر بود نشست جای من. بعدش یهو مهندس اومد تو کلاس و دوستمو برد بیرون...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 21:44
+1
محمد
محمد

خسته ام... خسته


.

.

.

.

.

.

.

به قدری که دوست دارم ی خورده استراحت کنم *^_^*

چیه فک کردی قضیه خودکشیو شب بخوابم و صب بیدار نشمو از این سوسول بازیهاس.

نه با ما از اوناش نیستیم بازندگی میجنگیم *^_^*


محمد شوالیه *^_^


2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 20:09
+6
maryam
maryam

گــاهـی شــایـد لازم بـاشــد ،

از یــاد ببـــریـم

یـــاد آنهـــایی را که ،

بــا نبـــودنشان

بـودنمـــان را ،

به بازی گـرفــتند . . . !!
2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/29 - 15:57
+4
maryam
maryam
یڪ روز می رسد...
یڪ ملافه ی سفید پایان می دهد...
به من...
به شیطنت هایم...
به بازیگوشی هایم...
به خنده های بلندم...
روزی ڪــه همه با دیدن عڪـسم بغض می کنند و می گویند:
دیوانه دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/28 - 19:51
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه گفتین به بچه ای که شاد و شنگول داره بازی میکنه و میدوه در زبان فارسی چی میگن؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ندو توله سگ، میخوری زمین :|
دیدگاه  •   •   •  1393/02/27 - 20:47
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره تو بازی شطرنج از سربازا هم شماره میگیره بعد استاتوس زده :”من میوه بالای درختم برای بدست آوردنم باید به زحمت بیوفتی ” :|هیچی دیگه من از کادر خارج میشم فقط...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/27 - 19:34
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







آقو ما یه بار رفتیم دخترمونو از همون کودکی با مسئله حجاب آشنا کنیم دیدیم روسری رو سرش نمیکنه برا اینکه تشویق بشه ما هم یه روسری سرمون کردیم،یهو پسر همسایه در زد ما هم با عجله رفتیم درو وا کنیم یادمون رفت روسری رو ورداریم پسر همسایه چشمش که به ما افتاد یه دل نه صد دل عاشقمون شد ازمون خواستگاری کرد مام تو این عصر بی شوهری از موقعیت پیش اومده نهایت استفاده رو کردیم جواب بله دادیم مارو برد خونه مادرش که عروسش رو بهش نشون بده…

آقو مادرشوهرمون گفت برای اینکه عروس من شی باید این امتحانو بدی،این دوتا تخم مرغو بگیر باهاشون بیف استروگانوف درست کن! مام کم نیاوردیم 3روز تمام رو تخم مرغا نشستیم جوجه شدن،جوجه هارو بزرگ کردیم مرغ شدن رفتیم فروختیمشون باهاش مواد بیف استروگانوف خ[!]م درستش کردیم مادرشوهرمون اومد تست کرد دید نمکش کمه 4امتیاز ازمون کم کرد گفت نمیتونی عروس من شی نامزدمون نتونست این شکست عشقی رو تحمل کنه خودشو کشت خونواده ش رفتن بخاطر بازی با احساسات بچه شون از ما شکایت کردن 48سال رفتیم حبس…ها ها ها ها ها…راستی دخترمون هم 20سالش که شد رفت آمریکا مدل لباس شد! ینی از هر نظر داغونما داغون






دیدگاه  •   •   •  1393/02/27 - 19:29
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
حوا سیب چید یا گندم؟خودش هم نمی دانست!!!

پسران ادم انگار یادشان رفته بود


حوا به خاطر چشمان آدم بود که مست شد و


ازبهشت رانده شد،از ان پس تمام حرفهایشان


لعن و نفرین به حواست،که اگر تو نبودی


و ان سیب را نمی خوردی ما الان در بهشت بودیم


حوا اگر ان سیب را نمی چید،یا ان گندم را نمیخورد


آدم عشق را در کدامین مزرعه به بازی می گرفت؟


تا ارثیه ی شما باشد بازی با عشق دختران حوا!!!


خدا گفت:حوا به من خیانت کرد پسران آدم


به تمام حواهای دنیا

دیدگاه  •   •   •  1393/02/26 - 01:34
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ