یافتن پست: #بزرگ

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
@arash-tavanaei : سلام آرش جان متشکرم که افتخار دادید و قبول دعوت کردید : {-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/04/24 - 10:47]
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 10:45
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
صرفا جهت اطلاع
29 دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 19:30
+8
-6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یادت هست مادر؟

اسم قاشق را گذاشتی قطار،هواپیما،کشتی;تا یک لقمه بیشتر بخورم

یادت هست؟

شدی خلبان،ملوان،لوکوموتیوران;

میگفتی بخور تا بزرگ بشی

آقا شیره بشی

خانوم طلا بشی

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را...


دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:11
+3
saman
saman
در CARLO
دلم واسه نسل های بعدمیسوزه…



طفلکا با یه مشت پدربزرگ اَبرو برداشته چیکار میکنن؟؟؟!



دروغ میگم؟ نه خداوکیلی دروغ میگم؟؟!





:)))



دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 14:32
+2
saman
saman
در CARLO
یکی از بزرگترین نگـرانــی ھــای زنـدگیـم اینــه که :

بعــد از مرگـم کـی وارث اکانــت بیاتویونی من میشــه؟






فــک کنــم بــایــــد وصیــت نــامــه بنــویسـم!!



دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 13:25
+4
ملچ مولوچ
ملچ مولوچ
بهاره با ننش در رختخواب
درد دل مي کرد با چشمي پر آب{-31-}

گفت:ننه حالم اصلا خوب نيست
زندگي از بهر من مطلوب نيست

گو چه خاکي را بريزم بر سرم؟
روي دستت باد کردم مادرم!

سن من از بيست وسه افزون شد
دل ميان سينه غرق خون شد

هيچ کس مجنون اين ليلا نشد
شوهري از بهر من پيدا نشد

غم ميان سينه شد انباشته
بوي ترشي خانه را برداشته!

ننش چون حرف دخترش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:{-11-}

دخترم بخت تو هم وا مي شود
غنچه ي عشقت شکوفا مي شود

غصه ها را از وجودت دور کن
اين همه شوهر يکي را تور کن!

گفت دختر ننه جون من!
اي رفيق مهربان و خوب من!

گفته ام با دوستانم بارها
من بدم مي آيد از اين کارها

در خيابان يا ميان کوچه ها
سر به زير و با وقارم هر کجا

کي نگاهي مي کنم بر يک پسر
مغز يابو خورده ام يا مغز خر!؟

غير از آن روزي که گشتم همسفر
با رامين و احسان و مهدي وايضا صفر

با چهارتاشان رفته بودم سينما
بگذريم از مابقي ماجرا!

يک سري هم صحبت ممد شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم{-41-}

يکي دو ماهي يار من بود و پريد
قلب من از عشق او خيري نديد

اقاحامد هم
يک زماني عاشق من شد،بله{-33-} {-18-}

ولي بعد امير يار من عرفان بود
البته وسواسي وحساس بود

بعد ازآن وسواسي پر ادعا
شد رفيقم خان داداش تيام{-26-}

بعد او هم عاشق ميلاد شدم{-14-}
بعد ميلاد عاشق مجي شدم

بعد مجي عاشق شاهين شدم
بعد شاهين عاشق مجيد شدم

ننش آمد ميان حرف او
گفت: ساکت شو دگر اي فتنه جو!{-5-}

گرچه من هم در زمان دختري
روز و شب بودم به فکر شوهري

ليک جز آن که تو را باشد پدربزرگ
دل نمي دادم به هرکس اينقدر

خاک عالم بر سرت ،خيلي بدي
واقعا که پوز ننه را زدي
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
آخرین ویرایش توسط malachmoloch در [1392/04/23 - 23:52]
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 20:20
+9
-1
reyhan 70
reyhan 70
شما که سواد داری، لیسانس داری، روزنامه خونی

با بزرگون میشینی، حرف میزنی، همه چی میدونی

شما که کلت پره، معلم مردم گنگی

واسه هرچی میگن جواب داری، درنمی مونی

بگو از چیه که من دلم گرفته؟ راه میرم دلم گرفته، می شینم دلم گرفته، گریه میکنم، میخندم، پا میشم، دلم گرفته....





خو بگو دیگه  <img src=(" title=":((" />
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 19:36
+8
saman
saman
در CARLO
به سگها محبت کنی باهات دوست میشن

به آدما محبت کنی سوارت میشن

اما اگه به خر محبت کنی اصلا براش فرق نمیکنه

بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار!!!!{-17-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 11:17
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را
از نگاهش می توان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!
بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...هیچ کس نمی فهمه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 11:13
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
ماهی را هروقت از آب بگیری ساعتی دیگر میمیرد.
تازه نیست گرفتن ماهی از دریا
نطفه ی شروع دوباره است که در کالبد ماهی میمیرد.
کاش پرنده ای از قفس آزاد کنیم.
با گرفتن هرماهی،پرنده ای در قفس میمیرد.
به شوق دریا،ازاتاقم تاساحل راشناکردم
امادریاشوقی برای آبهای آزاد نداشت.
بادستان کوچکم،قایق بزرگی ساخته ام
تاماهی قرمزهای تنگ بلور،دریارا خواب نبینند.
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/04/22 - 10:42]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 10:42
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ