یافتن پست: #بو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم
.

.

.

تنها فایده ای که این گوشیای نوکیای قدیمی برام داشتن این بود که:

ترتیبِ حروفِ الفبا رو باهاشون یاد گرفتم....

از بس اس ام اس بازی کردم. :)
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 21:00
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جای داره یه تشکر هم بکنیم ار جیبوتی عزیز

چون باعث شد یه چیز جدید به معلومات جعرافیمون اضافه شه و بفهمیم

کشوری به اسم جیبوتی هم وجودداره...

مرسی ناپیدا... مرسی محو...
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:54
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم وقتی کلاس پنجم بودم بچه ارومی هم بودما اما نمیدونم چرا بهم نمره انظبات (انزبات انظباط انذبات ) 17 دادم واس منم که افت کلاس داشتم میخواستم با عرق نعنا خودکشی کنم ی شیشه عرق نعنا خوردم
.
.
.
.
.
.
.
همدردی پذیرفته میشود
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:49
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف می کنم من تا یازده سالگیم فکر می کردم لندن یه کشوره=/
تازه فکر می کردم برج ایفل هم توی لندنه=/
یادمه یه بارم یه نفر میخواست قانعم کنه که لندن یه شهره و پایتخت انگلستانه من بهش میگفتم دروغ نگو پایتخت انگلستان که منچستر یونایتده!!!!
ینی جغرافیام در حد صفر بوده هاااااااا....من نمی دونم چه جوری تونستم دوره ی ابتدایی رو تموم کنم و نیوفتم=!
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:45
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من اگر استاد گيتار بودم به هنرجوهام قبل از آموزش هرچيزى ميگفتم نواختن گيتار الزاما صداتو قشنگ نميكنه.
2 دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:41
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم بچه بودم شجریان میذاشتم یه چاقو میگرفتم دستم رو آهنگش حرکات موزون انجام میدادم

وقتی هم که شروع میکرد به خوندن خاموشش میکردم...
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:38
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم انقد دوس دارم به خودم بزنگم
بعد بگم الووو
بعد خودم بگم قربون الو گفتنت برم
بعدم خجالت بکشم قطع کنم گوشیو:$
.
.
.
چن دفعم امتحان کردم ولی همش اشغاله<img src=(" title=":((" />(
نگرانم نمیدونم دارم با کی میحرفم
نکنه دارم خیانت میکنم<img src=(" title=":((" />(
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شماهم وقتی بچه بودین چسب آبکی میریختین کف دستتون فوت میکردین خشک که شد میکندین
یا فقط من از این کرما داشتم!!؟؟ :/
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:35
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم اون وقتا که چهار پنج سالم بود مادربزرگ خدا بیامرزم سرطان داشت همیشه خونشون بودیم(من و دخترخالم که یکسال بزرگتره)بعد این دخی خاله ما میگفت بریم مسابقه دو بدیم منم نمیدونستم دو یعنی دویدن هی میگفتم اول مسابقه یک بدیم!دختر خالمم میگفت باشه اول مسابقه دو بدیم
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:34
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﺎﺭﻭ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﺶ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ :
ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ .
ﺯﻧﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﮐﺎﺭﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯾﻢ . ﯾﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻤﯽ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ ؟

ﯾﺎﺭﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺎﺑﺎ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﺳﻮﭘﺮ ﻣﻦ ﺳﻮﭘﺮ ﻣﻦ ! ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﭼﯿﻪ ؟؟ !!
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻪ ﻏﯿﺮ ﺳﻮﭘﺮﻣَﻦ

خدا رحمتش کنه
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 20:20

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ