یافتن پست: #بو

be to che???!!
be to che???!!
ﺣﺘﻲ ﻳﮏ ﮐﺎﻟﺮﯼ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺤﺚ ﮐﺮﺩﻥ با آدمای زبون نفهم نمیخام ﻣﺼﺮﻑ
ﮑﻨﻢ،
ﻫﻤشون ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﮕﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ! :|
دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 14:59
+2
maryam
maryam
آدم ها هر چقدر بزرگ تر می شوند ...دلشان بیشتر بغل میخواهد حتی بیشتر از وقتی که کودک بودند........
دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 23:46
+3
maryam
maryam
با آنکه زنم ...
نمی ترسم اگر نگاهت کنم و بگویم دوستت دارم ،

نمی ترسم اگر بار اول من ببوسمت ،
نمی ترسم اگر جار بزنم که عاشقم ، 
ولی ...
وای بر آن وقت که تو ناز کنی
مطءمن باش "مردانه" می روم
4 دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 23:29
+2
محمد
محمد

4 چیز که جسم را نابود می کنند:

 

1)غم

 

2)ناراحتی

 

3)گرسنگی

 

4)شب بیداری

21 دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 22:57
+3
محمد
محمد

اونـی کـه روت غـیرّت نـداره..
روشـن فـکر نـیست...

تـو بـراش "مـهم" نیـستی.!

11 دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 22:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این پاکسان بود که به سلامت خانواده می اندیشید؟!!
چند وقتیه ازش خبری نیست یعنی دیگه نمی اندیشه
من نگرانشم بدجوری...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:48
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از انتقام هایی که باید بگیرم اینه که

یه روز مدیرمون رو تو خیابون ببینم درحالی که داره میخنده...

برم بهش بگم : اگه چیز خنده داری هست بگو ماهم بخندیم :|
دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه که بودیم ننه مون میگفت بدو برو به وانتیه بگو وایسه
بعد ما اصن همچین میرفتیم عین جت لی !
وسط راه دو سه تا ملق میزدیم و از رو دیوار میرفتیم که برسیم وانتیه نره !
الان کافیه به بچه ها بگی گوشی منو از اتاقم بیار لدفن !
درجا جِرت میدن
دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:40
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ یه ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ :
یکیﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﯿﻠﯽ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ
ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ ،ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﭘﺮﯾﺪﮐﻪ 5
ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﻮ ﺗﻮﺵ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ ،
ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﻫﻢ ﮔﯿﺮﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺘﻮ ﺑﺪﻩ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﻧﻢ ! ﺍﺯ
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﺘﺮ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﻭﺍﺳﺶ ، ﻣﻦ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﺍﺩﻧﺸﻮ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ، 10 ﺟﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﻭﺍﺳﺶ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ، ﭘﻮﺳﺖ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ
ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺮﮔﺎﺵ ... ، ﭼﺎﯾﯽ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭﺵ ...ﻣﮋﯼ ﻫﻢ
ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﺯ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻤﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﮐﻢ ﻭ ﺍﺻﻼ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺩﯾﺎﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺴــــﺎﻧﯿﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ ﻭ ... ﺑﻌﺪ
ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻣﺎ ﻭ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪﻥ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ،
ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻮ ﺑُﺮﺩ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩ ... ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ
ﺩﺭ ﺍﯾﮑﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﺳﺮ ﻣﮋﯼ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ
ﮔﻔﺖ : ﻣﻨﻮ ﭼﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﯼ؟ﺍﯾﻨﮑﻪسالنامه 1393 ﻫﺴﺖ ! ﺗﻮ
5 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﻣﮋﯼ ﻫﻨﻮﺯﻣﺠﺮﺩ ﺍﺳﺖ.
دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:28
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO







کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه آوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمی شد از تو برگردم

کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

نه از برگم نه از جنگل
نه از باران، نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم
نه آن مریم ترین مریم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد

کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا






دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:26
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ