یافتن پست: #بچه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختر ۱۲ساله اومده پست گذاشته از درد تنهایی بمیر اما زاپاس عشق کسی نشو
خب سوالی که پیش میاد اینه که عروسک این بچه رو کی ورداشته
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 17:38
+4
saman
saman
در CARLO

جملات کلیدی پزشکان:


- اين بيماري شما بايد فوري درمان بشه


يعني من ماه بعد قرارهبرم مسافرت و معالجه اين بيماري خيلي ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتيبش رو بدم!


- خوب بگيد ببينم مشکلتون از کي شروع شد؟


يعني من از بيماريتون چيزينفهميدم و ايده‌اي هم ندارم و اميدوارم شما خودتون سرنخي به من بدين!


- يک وقتديگه از منشي براي آخرهاي اين هفته بگير


يعني من امروز با دوستام دوره دارم،بايد برم. زودتر بزن به چاک!


- هم خبرهاي خوب و هم خبرهاي بد براتون دارم


يعني خبر خوب اينه که من قراره يه ماشين جديد بخرم و خبر بد اينکه شما بايد پولاونو بدين!


- من به اين آزمايشگاه اطمينان دارم بهتره آزمايشهاتون را اونجاانجام بدين


يعني من 40 درصد از پول آزمايش بيماراني که به اونجا معرفي مي­کنمرا مي‌گيرم!


- دارويي که براتون نوشتم داروي خيلي جديديه


يعني من دارميه مقالة علمي مي­نويسم و مي­خواهم از شما مثل موش آزمايشگاهي استفاده کنم!


- اگه تا يک هفته ديگه خوب نشديد يه زنگ به من بزنيد


يعني من نمي­دونمبيماريتون چيه شايد خود به خود تا يک هفته ديگه خوب بشه!


- بهتره چند تاآزمايش تکميلي هم انجام بدين


يعني من نفهميدم بيماريتون چيه. شايد بچه‌هايآزمايشگاه بهتون کمک کنن!


- این بيماري الان خيلي شايعه


يعني اين چندمينمريضيه که اين هفته داشتم بايد حتماٌ امشب برم سراغ کتابهاي پزشکي و در مورد اينبيماري مطالعه کنم!


- اگه اين عوارض از بين نرفت هفتة ديگه زنگ بزنيد وقتبگيرين


يعني تا حالا مريضي به اين سمجي نداشتم خدا را شکر که هفتة ديگهمسافرتم و مطب نميام!


- فکر نمي­کنم رفتن پيش فيزيوتراپيست فايده‌اي داشتهباشه


يعني من از فيزيوتراپيستها نفرت دارم نرخ‌هاي ما رو شکستن!


- ممکنهيک کمي دردتون بياد


يعني هفتة پيش دو تا مريض از شدت درد زبونشون رو گازگرفتن!


- فکر نمي‌کنيد اين همه استرس روي اعصابتون اثر گذاشته باشه؟


يعنيمن فکر مي­کنم شما ديوونه هستين و اميدوارم يک روانشناس پيدا کنم که هزينه‌هايدرمانتون رو باهاش قسمت کنم!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 14:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه لشگر از فامیلامون حمله کردن خونمون ،
هرچند دقیقه یه بار هم یه چیزیو بچه ها میزنن میشکونن …
پسرخالم برگشته بهشون میگه بچه ها چیزایی که نمیشکنه رو الکی زمین نندازید !
من : ا
پسرخالم :))
رییس باغ وحش : ا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:51
+3
saman
saman
در CARLO

پيغام گير تلفن يه بچه لات:


حاجيتون رفتهددر، بعد از سوت بلبلي فرمايشتون رو بگنين، جيك ثانيه جيرينگي تيليف ميزنم،جمالتو دربست عشقه، زت مزید

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:33
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواندگفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماندغنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شدبا نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شدجوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشمروی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشمجوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شومتا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شومجوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیمزنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شدبا خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین استکاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:56
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سالبچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند
دور هم خوشحالبچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بودهریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشاءبودتا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خندهباز موضوع تازه ای داریم
آرزوی شما در آیندهشبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شومذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:29
+3
be to che???!!
be to che???!!

پس از كلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج كردم…ما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم 

 

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال كه گذشت كمبود بچه رو به وضوح حس مي 

 

كرديم…مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم كه مشكل از كدوم يكي از ماست…

 

اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه زندگي رويايي كافيه…

 

بچه مي خوايم چي كار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم… 




تا اينكه يه روزعلي نشست رو به رومو گفت…اگه مشكل از من باشه …تو چي كار مي كني؟… 


فكر نكردم تا شك كنه كه دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه 

 

چي خط سياه بكشم…علي كه انگار خيالش راحت شده بود يه نفس راحت كشيد و از سر ميز بلند

 

شد و راه افتاد…گفتم:تو چي؟گفت:من؟ 

 

گفتم:آره…اگه مشكل از من باشه…تو چي كار مي كني؟ 


برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شك داري؟…فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو

 

رو با هيچي عوض نمي كنم… 


با لبخندي كه رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد كه من مطمئن شدم اون 


هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا مي ريم آزمايشگاه… 


گفت:موافقم…فردا مي ريم… 


و رفتيم…نمي دونم چرا اما دلم مث سير و سركه مي جوشيد…اگه واقعا عيب از من بود چي؟…سر

 

خودمو با كار گرم كردم تا ديگه فرصت فكر كردن به اين حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح

 

رفتيم آزمايشگاه…هم من هم اون…هر دوآزمايش داديم…بهمون گفتن جواب تا يك هفته ديگه

 

حاضره… يه هفته واسمون قد صد سال طول كشيد…اضطرابو مي شد خيلي اسون تو چهره

 

هردومون ديد…بااين حال به همديگه اطمينان مي داديم كه جواب ازمايش واسه هيچ كدوممون مهم

 

نيس… بالاخره اون روز رسيد…علي مث هميشه رفت سر كار و من خودم بايد جواب ازمايشو مي

 

گرفتم…دستام مث بيد مي لرزيد…داخل ازمايشگاه شدم… علي كه اومد خسته بود…اما كنجكاو…

 

ازمپرسيد جوابو گرفتي؟ 

 

كه منم زدم زير گريه…فهميد كه مشكل از منه…اما نمي دونم كه تغيير چهره اش از 


ناراحتي بود…يا از خوشحالي…روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي

 

شد…تا اينكه يه روز كه ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علي…تو چته؟چرا 

 

اين جوري مي كني…؟ 

 

اونم عقده شو خالي كرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چيه؟…من نمي تونم يه عمر 

 

بي بچه تو يه خونه سر كنم… دهنم خشك شده بود…چشام پراشك…گفتم اما تو خودت گفتي

 

همه جوره منو دوس داري…گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني…پس چي شد؟ 

 

گفت:آره گفتم…اما اشتباه كردم…الان مي بينم نمي تونم…نمي كشم… 


نخواستم بحثو ادامه بدم…پي يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه كنم…و اتاقو انتخاب

 

كردم…من و علي ديگه با هم حرفي نزديم…تا اينكه علي احضاريه اورد برام و گفت مي خوام طلاقت

 

بدم…يا زن بگيرم…نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراين از فردا تو واسه خودت…منم واسه 

 

خودم…دلم شكست…نمي تونستم باور كنم كسي كه يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش كرده

 

بودم…حالا به همه چي پا زده… 

 

ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساكمم بستم…برگه جواب ازمايش هنوز توي جيب مانتوام

 

بود… درش اوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو كنار گلدون گذاشتم…احضاريه رو

 

برداشتم و ازخونه زدم بيرون…توي نامه نوشت بودم: علي جان…سلام… 

 

اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي…چون اگه اين كارو نكني خودم ازت جدا مي

 

شم…مي دوني كه مي تونم…دادگاه اين حقو به من مي ده كه از مردي كه بچه دار نمي شه جدا

 

شم…وقتي جواب ازمايشارو گرفتم و ديدم كه عيب از توئه…باور كن اون قدر برام بي اهميت بود كه

 

حاضر بودم برگه رو همون جاپاره كنم… اما نمي دونم چرا خواستم يه بارديگه عشقت به من ثابت

 

شه… توي دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز 


X
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه همسایمون 3سالشه واسش ی تاپ خوشمل کوشولو گرفتم بش دادم.برگش گف وای مچکر!خیلی جشنگه(قشنگه!)ولی نمیپوشمش!گفتم چرا عسیسم؟!برگشته میگه آخه این کوتاس!امیر دوس نداره!!خب غیرتیه سرم دیگه!!!
من:|
لیلی ومجنون:|
اون حلزونه ک ازش کرم میگیرن...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 17:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻴﺪ ﻫﺎﻧﻴﻪ ﺗﻮﺳﻠﻲ ﺑﺎ ﺣﺎﻣﺪ ﮐﻤﻴﻠﻲ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻪ ﺑﭽﻪﺷﻮﻥ ﻣﻲﺷﻪ ﺩﻋﺎﻱ ﻧﺪﺑﻪ
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 16:22
+2
saman
saman
در CARLO

مدرسة ما: پایگاه جهنمی


خروج از مدرسة: فراراز آلکاتراس


دیدن مدیر از دور: شبحی در تاریکی


نمرة بیست: افسانهآه


مدیرمدرسه: مرد 6 میلیون دلاری


شوخی با مدیر: بازی با مرگ


روز دادن کارنامه:حادثه در تونل کندوان


امتحان: شاید وقتی دیگر


روزی که معلم به کلاسنمی­آید: بوی خوش زندگی


اخراج از کلاس: یک بار برای همیشه


نمازخانة دبیرستان:قطعه ای از بهشت


امتحان پایان ترم: قلب­ها برای که می­تپد؟


پیام متقلب برای دیگران: چشم­هایم برای تو


راهی برای متقلبان:جیب­برها به بهشت نمی­روند


آنتن مدرسه: جاسوس سه جانبه


جای سیلی معلم: دایرةسرخ


صفرهای پشت سر هم: برج مینو


اعتراض برای نمره:شلیک نهایی


زنگ ورزش: المپیک دربازداشتگاه


شورای دبیران: جنگ نفتکشها


ناظم: پلیسآهنی


کنکور:بالاتر از خطر


دیدن معلم از دور: سایة عقاب­ها


نگاه معلم: بگذارزندگی کنم


دانشگاه: سرزمین آرزوها


خارج از مدرسه: آن سویآتش


بحث بامدیر: فریاد زیر آب


شاگرد اول کلاس: پرندة کوچک خوشبختی


پای تخته: لبةتیغ


منفی­های پشت سر هم: گلوله­های بی صدا


اولین دانش آموزی کهمعلم از او درس می­پرسد: قربانی


وراجی سر کلاس: مجوز مرگ


آخر کلاس: بهشتپنهان


مبصرکلاس: افعی


بوی جوراب بچه­ها: عطر گل یاس


دبیران مدرسة ما:تبعیدی ها


اخراج از مدرسه: می­خواهم زنده بمانم


دفتر دبیران: خانه ارواح


نمرة ده: شانسزندگی


اتاقورزش: جزیرة آدم خورها


سال آخر دبیرستان: سال­های بی­قراری


ساختمان مدرسه: آسمانخراش جهنمی


اخراجی­ها:بینوایان


رفتن به دانشگاه: هدف سخت


دفتر مدیر: کلبةوحشت


صاحباننمره زیر ده: سربداران


کیف­های دانش آموزان: محموله


ظرفیت نیمکت­ها: دونفر و نصفی


سوسک در کلاس: انفجار در اتاق عمل


کلاس خصوصی: وعدهپنهان


زنگادبیات: نان و شعر


دفتر ناظم: محکمة عدالت


حالت دانش آموز هنگامپاسخ دادن: زرد قناری


دانش آموزان رشتة ریاضی: سوته دلان


رفتار مشاور مدرسه بادانش آموزان: عاشقانه

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 15:28
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ