یافتن پست: #تاکسی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

وتاکسی نشستم با داداش کوچیکم
اومدم کرایه بدم زود دس کرد تو جیبش بهش گفتم تا بزرگتر اینجا نشسته کوچیکتر دس تو کیفش نمیکنه…
.
.
.
.
.
.
.
.
برگشت تو چشام زل زد گفت…بزرگی به سن نیست به عقله !!!!
والا نمیشه با این دهه هشتادیا کل کل کرد بچه نیستن که دایناسورن که هنوز منقرض نشدن :| :))))

1 دیدگاه  •   •   •  1393/01/24 - 17:46
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سوار تاکسی شدم دیدم پولموجا گذاشتم
گفتم چی کار کنم؟؟ یه جعبه خالی پیدا کردم به راننده تاکسی دادم. یارو جعبه رو باز کرد دید خالیه!! گفت از امین آباد فرار کردی
گفتم نه من پول نداشتم هزار تا بوس برات گذاشتم
از دیروز تا الان با قفل فرمون دنبالمه
5 دیدگاه  •   •   •  1393/01/20 - 20:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز سوار تاکسی شدم
دست تو جیبم کردم دیدم خالیه
گفتم چی کار کنم؟؟ یه جعبه کادو خالی پیدا کردم به راننده تاکسی دادم
یارو جعبه رو باز کرد دید خالیه!!
منم گفتم :من پول نداشتم هزار تا بوس برات گذاشتم...
از دیروز تا الان با قفل فرمون دنبالمه
دیدگاه  •   •   •  1393/01/14 - 14:11
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سوار تاکسی شدم دیدم پولموجا گذاشتم
گفتم چی کار کنم؟؟ یه جعبه خالی پیدا کردم به راننده تاکسی دادم. یارو جعبه رو باز کرد دید خالیه!! گفت از امین آباد فرار کردی
گفتم نه من پول نداشتم هزار تا بوس برات گذاشتم
از دیروز تا الان با قفل فرمون دنبالمه
دیدگاه  •   •   •  1393/01/13 - 13:45
+4
ساناز
ساناز

در تاکسی یا بسته نمی شه یا طوری بسته می شه که راننده توی دلش یه ماه عسل با عمه ت می ره و برمی گرده !!! {-33-}

دیدگاه  •   •   •  1392/10/20 - 13:56
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺗﻮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻧﺸـﺴـﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑـﺎﺯﯼ ﻣﯿـﮑﺮﺩﻡ ...

ﺧﺴﺘـﻪ ﺷﺪﻡ . ﮔﻮﺷـﯿﻤـﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑـﻪ ﺑـﻐﻞ ﺩﺳﺘـﯿﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ...

ﻻﻣﺼﺐ ﮐﺎﻣﻼً ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺑﻮﺩ ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/14 - 19:29
+4
melika
melika
وایساده بودم می خواستم تاکسی بگیرم .
موبایلم و در آوردم ساعت و نگاه کردم .

تاکسی که بوق زد هول شدم و گفتم 10 و 33 دقیقه !
دیدگاه  •   •   •  1392/10/1 - 20:27
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتم سوار تاکسی شدم به راننده گفتم : آخرین مسیرتون کجاست؟؟ گقت : خونمون! میای؟!





:| .... ملت کلا بی اعصاب شدن
دیدگاه  •   •   •  1392/09/23 - 19:10
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ ،

ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ


ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ، ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﺶ ،


ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺵ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ


ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﺶ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ :


" ﺍﯾﻦ ﻗﺒﺾ ﻭ ﺑﮕﯿﺮ، ﺑﺎﺑﺎ , ﻭﻗﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺑﺮﻭ ﻋﮑﺴﻬﺎﯼ ﻣﻨﻢ ﺍﺯﺁﺗﻠﯿﻪ ﺑﮕﯿﺮ "


ﺭﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ،


ﻫﯽ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺟﻤﻌﺶ ﮐﻨﻢ، ﮔﻔﺘﻢ :


" ﺩﺧﺘﺮﺗﻮﻥ ﻫﺴﺘﻦ ، ﻣﺎﺷﺎﻻ ﭼﻘﺪ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﺸﻤﺎ ﻭ ﻓﺮﻡ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ "


ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ " ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺯﺑﻮﻧﯽ ﻧﮑﻦ ،


ﺍﻻﻥ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩﻧﻮ ﺑﻬﺖ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ 

دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 11:33
+11
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یـه بـار اومـدم یـه اسکناسِ پـاره بدم به راننده تاکسی؛

اینقدر استرس داشتم نفهمه گفتم:

دست شما درد نکنه، همین کنار نگه دارین، من پــاره میشم!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/20 - 17:44
+2
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ