یافتن پست: #تمام

saman
saman
در CARLO

اندازة تمام قدمهایی که تو عمرم برداشتم دوستت دارم... از طرف فلج مادر زاد!


اندازة تمام سلولهای وجودم دوستت دارم... از طرف یک تک سلولی! نه بابا شوخی کردم تو که نفس منی... از طرف یه مرده!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:01
+2
sara
sara
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............

و من چقدر ساده ام كه سالهای سال ،در انتظار تو

كنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تكیه داده ام!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 09:29
+6
mina
mina
بالاخره يک روز...
تمام شناسنامه هاي دنيا را پاره خواهم کرد!
وقتي نام " او " به عنوان " همسر "
در شناسنامه تو ست...
شناسنامه بي رحم ترين کاغذ پاره ي دنياست...
مي داني...
شناسنامه...چيز کثيفي ست!!
بيزارم از اين شناسنامه هاي دو به هم زن !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 09:07
+4
be to che???!!
be to che???!!
من قلب كوچولويي دارم؛ خيلي كوچولو؛ خيلي خيلي كوچولو.
مادربزرگم مي‌گويد: قلب آدم نبايد خالي بماند. اگر خالي بماند، ‌مثل گلدان خالي زشت است و آدم را اذيت مي‌كند.
براي همين هم، مدتي ست دارم فكر مي‌كنم اين قلب كوچولو را به چه كسي بايد بدهم؛ يعني، راستش، چطور بگويم؟ ‌دلم مي‌خواهد تمام اين قلب كوچولو را مثل يك خانه قشنگ كوچولو، به كسي بدهم كه خيلي خيلي دوستش دارم...
يا... نمي‌دانم...
كسي كه خيلي خوب است، كسي كه واقعا حقش است توي قلب خيلي كوچولو و تميز من خانه داشته باشد.
خب راست مي‌گويم ديگر . نه؟
پدرم مي‌گويد:‌ قلب، مهمان خانه نيست كه آدم‌ها بيايند، دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ي گنجشك نيست كه در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمي‌دانم چيست، اما اين را مي‌دانم كه فقط جاي آدم‌هاي خيلي خيلي خوب است. براي هميشه ...
خب... بعد از مدت‌ها كه فكر كردم، تصميم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و اين كار را هم كردم اما...

اما وقتي به قلبم نگاه كردم، ديدم، با اين كه مادر خوبم توي قلبم جا گرفته، خيلي هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالي مانده...
خب معلوم است. من از اول هم بايد عقلم مي‌رسيد و قلبم را به هر دوتاشان مي‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همين كار را كردم.
بعدش مي‌دانيد چطور شد؟ بله، درست است. نگاه كردم و ديدم كه بازهم، توي قلبم، مقداري جاي خالي مانده...
فورا تصميم گرفتم آن گوشه‌ي خالي قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر كه خيلي دوستشان داشتم؛ و اين كار را هم كردم:
برادر بزرگم، خواهر كوچكم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، يك دايي مهربان و يك عموي خوش اخلاقم را هم توي قلبم جا دادم...
فكر كردم حالا ديگر توي قلبم حسابي شلوغ شده... اين همه آدم، توي قلب به اين كوچكي، مگر مي‌شود؟
اما وقتي نگاه كردم،‌خدا جان! مي‌دانيد چي ديدم؟
ديدم كه همه اين آدم‌ها، درست توي نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اينكه خيلي راحت هم ولو شده بودند و مي‌گفتند و مي‌خنديدند. و هيچ گله‌يي هم از تنگي جا نداشتند...
من وقتي ديدم همه‌ي آدم‌هاي خوب را دارم توي قلبم جا مي‌دهم، سعي كردم اين عموي پدرم را هم ببرم توي قلبم و يك گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچي كردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چكار كنم؟ جا نگرفت ديگر. تقصير من كه نيست حتما تقصير خودش است. يعني، راستش، هر وقت كه خودش هم، با زحمت و فشار، جا مي‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هايش بيرون مي‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم مي‌آمد بيرون تا صندوق را بردارد...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:30
+6
be to che???!!
be to che???!!


تنها كه باشي شطرنج در تمام زندگي ات رسوخ مي كند.. تا يادت بماند هرگز پايت را از بي كسي هايت دراز تر نكني.. شطرنج يعني طوري محاصره مي شوي كه با هر قدم خودت را يكبار از دست مي دهي.. باور كن.. اين عشق هاي نصفه نيمه آنقدر نمي ارزند كه با تقلا زدن هاي الكي غرورت را كيش و مات كني...
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:43
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
دلت تنگ یک نفر که باشد !

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛

و لحظه ای فراموشش کنی ،

فایده ندارد .... تو دلت تنگ است ،

دلت برای همان یک نفر تنگ است !

تا نیاید ... تا نباشد ....

هیچ چیز درست نمی شود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 20:48
+5
saman
saman
در CARLO
واقعیتی درباره پسران :
ممکن است تمام روز سرو گوششان بجنبد ،
اما قبل از خواب ؛ همیشه به دختری که
واقعا دوستش دارند فکر میکنند !

واقعیتی درباره دختران:
ممکن است تعداد زیادی طرفدار داشته باشند ،
اما قلبشان ؛ فقط متعلق به یک نفر خاص است ... !!!
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/13 - 17:40]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:40
+2
saman
saman
در CARLO
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺕ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﺪﻭﻥ
.ﻫﻢ
ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﭼﻨﺎﻥ
ﺟﺬﺑﺖ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺨﻮﺍﺏ
ﺑﻮﺩﯾﻢ. . .ﻓﻘﻂ ﺣﺲ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﮎ کن....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:42
+3
saman
saman
در CARLO
ادم ها برای هم سنگ تمام میگذارند...
اما ن وقتی ک کنارشان هستی...
نه...
انجا ک در میان خاک خوابیدای.
`سنگ تمام`را میگذارن و میروند...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:20
+4
be to che???!!
be to che???!!
به اميد روزي كه آقايون تفاوتِ رنگ هاىِ زرشكى و جگرى و دونه انارى و لاكى رو باهم ياد گرفتن و به همشون نگفتن قرمز !

صورتى و نيلى و ياسى و ارغوانى و بادمجونى دقيقاً "بنفش" نيستن !

فيروزه اى و سورمه اى و كله غازى و كاربنى با "آبى" فرق دارن !

نماينده ى طيفِ فسفرى تا لجنى ، "سبز" نيست ! مثلن زيتونى ، كاهويى ، حنايى ، مغزپسته اى يا يشمى شخصيت متفاوتى دارند !

ليمويى و موزى و خردلى همون "زرد" نيستن !

"سفيد" يه رنگه ، كرم و شيرى و نباتى رنگهاىِ ديگه !

به تمامِ رنگ هاىِ تيره هم نمى گن " سياه " ! حتا سياه و مشكى هم باهم فرق دارن كه اين يكى رو فكر نكنم هضم كنيد !!!

كلا همتووووون مشكلِ چشمي دارين ....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:08
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ