یافتن پست: #تمام

hadith
hadith
می بوسم می گذارم کنار ، تمام ِ چیز هایی که ندارم را ،دست هایت را ، شانه هایت را ، عاشقی ات را ،

همه را...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 00:46
+5
hadith
hadith
من ، تو ; ما

یادت هست ؟

تمام شد …

حالا : تو ، او ; شما

من هم به سلامت . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 00:42
+6
saeed
saeed
من برای آنها که دوستم دارند زندگی میکنم...

آنها که مرا همانگونه که هستم می شناسند...

برای تمام خوبیهایی که میتوانم انجام دهم....
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 00:36
+2
parnian
parnian
من راي ميدهم
به کسي که قول دهد
تمام خيابانهاي اين شهر را
و خاطره هايش را
عوض کند
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 22:42
+8
امید
امید
خدایا

تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم،

یکی از آن گریه های شیرین کودکی ام را بده...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 22:30
+3
شاهین
شاهین
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به معشوقه اش و میگه: زنم یه هفته میره ماموریت ، کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد ش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزنه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 20:26
+6
-1
ali rad
ali rad
گاهی که دلم
به اندازه ی تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریه ی ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 18:13
+3
parham
parham
تا حالا شده یه حس بدی داشته باشین ندونین چیکار باید بکنین؟!
اون وقت تمام کسایی که دوست دارن میپرسن چت شده و میگی نمیدونم !
و جوابی که میدن چیه همیشه
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 16:10
+8
mohsen
mohsen
پسر : عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده .
دختر : از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــــگ بووووووود ...!
پسر : اون که 100% ... هیکلت همیشه قشنگ بوده ..اصلا من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد ...!
دختر : یعنی به خاطر هیکلم فقط با من دوست شدی :( ؟خیلی هیــــــــــــــزی ..!!!!
پسر : نه عزیزم ، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شدم ..هیکلت واسم مهم نبود
دختر : یعنی چی ؟! پس این همه ورزش میرم برای کی میرم ؟! هیکلم برات مهم نیست ؟!!
پسر : عزیزم ، موقع دوست شدن مهم نبود ، الان که هست ..!
دختر : یعنی الان نرَم ورزش برات بی اهمیت میشم ؟!!
پسر : فدات بشم ، همه چیزت ، تمام وجودت ، همه خصوصیاتت برام مهمه
دختر : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که باهام باشی ؟!!!
پسر : ... :|
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 12:00 توسط Mobile
+4
ronak
ronak
عشق تــــــــــو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بـــــود ...امّا...شوخی بــــود !
... حالا . . .
تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی..............تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 11:31
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ