یافتن پست: #تمام

*elnaz* *
*elnaz* *
ﺧــﺮﺍﺏ ﺷــﺪ ﺗﺼﻮﯾـﺮش ... ﺣﺘــے ﺍﮔـﺮ ﺧـــﺪﺍ ﻓﺮﺳﺘـﺪ ﺑـﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﯿــﺪﯼ ﺑــﺮﺍے ﺗـﻄﻬﯿــﺮش ... ﺑﺮﻑ ﻭ ﭘـﺎﮐـی ﺑــﺮﺍے ﺗﺸـﺒیھش ... ﻣﺤﻤــﺪ ﻭ ﻋﯿﺴـی ﺑــﺮﺍے ﺗـﻀﻤﯿﻨش ... ﯾـﺎ کہ ﺷﯿطآﻥ ﺭﺍ ﺑــﺮﺍے ﺗﻘﺼﯿــﺮش ...
دیدگاه  •   •   •  1393/05/18 - 23:38
+4
سرباز عشق

به دوست داشتَنت مشغولم
همانند سربازی که سالهاست ، در مقرّی متروکه
بی خبر از اتمام جنگ ، نگهبانی می دهد . . .
دیدگاه  •   •   •  1393/05/18 - 23:21
+4
محمد
محمد
 تمام آرامشم را مدیون انتظاری هستم که از هیچکس ندارم...!!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/05/18 - 16:26
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مورد داشتیم دختره پست گذاشته توله سگه من کیه...؟
.
.
.
.
.
.
.
.
اونوقت تمام پسرایه ادلیستش زیره پستش شروع به هاپ هاپ کردن...
ولی من رویه حسابم با این توله سگ ها نیس..
با اون *****یه که زیر پستش کامنت گذاشته من پاکوتام..
من پاکوتام تو رو خدا منو انتخاب کن..
دیدگاه  •   •   •  1393/05/17 - 14:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاقایون / خانوما
مامانم رمز اکانت فورجوکمو پیدا کرد و تمام چیزایی که دربارش نوشته بودمو خوند خلاصه الان تو آشپز خونست داره چاقوشو تیز میکنه سرمو ببره!
خلاصه خوبی بدی دیدید حلا....
اوه داره میاد!فرار..........................
دیدگاه  •   •   •  1393/05/17 - 14:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوستایه گلم حلالم کنید...
ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻤﺘﻮﻧﻢ! .
ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺍﺯﭼﻰ ﺑﮕﻢ ﻭ ﺍﺯﮐﺠﺎﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻴﺪﻡ
ﻧﺎﺍﻣﻴﺪﺷﺪ ... .
ﺍﻣﺮﻭﺯﺑﻌﺪﺍﺯ 1 ﻣﺎﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﺯﻣﺎﻳﺸﻤﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﮏ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﺩﮐﺘﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰﻭ ﻭﺍﺿﺢ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻯ ﮐﺎﺵ
ﻧﻤﻴﮕﻔﺖ !! .
ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺳﺨﺘﻰ ﺭﻭﺳﭙﺮﻯ ﻣﻴﮑﻨﻢ . .
ﻫﻴﭽﮑﺲ ﺍﺯﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺩﺍﺩﻧﻢ ﺧﺒﺮﻧﺪﺍﺷﺖ .. .
ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﮕﻢ ... .
ﺍﻻﻧﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺯﺍﻳﻦ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ
ﻓﻘﻂ ﭼﻴﺰﺍﻳﻰ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻭﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ : ﺩﺭﺑﺪﻧﻪ ﺗﻮ ﻳﻪ
ﻧﻮﻉ ﮐﺮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺩﺍﺭﻩ
ﮐﻪ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﺗﻮ
ﺳﺮﮐﺎﺭ ﻣﻴﺬﺍﺭﻱ ﻫﻴﭻ ﺟﻮﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﻣﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﻧﻤﻴﺸه!
دیدگاه  •   •   •  1393/05/16 - 19:56
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







مرادرآغوش بگیر‎
آغوش تو بوی عشق می دهد‎
بوی خوش دوستت دارم ‎
ومن چون پیچکی ظریف تنهامانده درباد‎
میپیچم باتمام وجودم ‎






دیدگاه  •   •   •  1393/05/16 - 14:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







مرادرآغوش بگیر‎
آغوش تو بوی عشق می دهد‎
بوی خوش دوستت دارم ‎
ومن چون پیچکی ظریف تنهامانده درباد‎
میپیچم باتمام وجودم ‎






دیدگاه  •   •   •  1393/05/16 - 14:41
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥





کودکی شش ساله مادرش را بر روی تخت بیمارستان دید و دکترش گفت تا چند وقت دیگر زنده نمی ماند ...
کودک سوال کرد چند وقت دیگر ؟
دکتر گفت پاییز ...
بچه گفت پاییز یعنی چه روز ؟
دکتر گفت وقتیکه برگهای درختان می ریزد ...
بچه خانه آمد و نخ و سوزن برداشت، رفت تا تمام برگ های شهر را به درختان بدوزد ...



دیدگاه  •   •   •  1393/05/14 - 20:20
+6
رامین
رامین
چرا بودنت جور نمیشود من که تمام پازلهای تنهاییم را درست چیده ام
دیدگاه  •   •   •  1393/05/10 - 15:18
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ