برای ارزوهایم سنگ قبری خرید ه ام
دیشب تمامشان را دفن کردم دور از چشم مادرم
مادرم همیشه برایم ارزو میبافت
نمی خواهم برنجد از من
و تو ای غریبه اگر خواستی
برای ارزوهایم فاتحه ای بخوان
به یک جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .