یافتن پست: #تمام

melika
melika


می خواهم بخوابم
خدایا مراببخش!
و اگر درخواب مردم
تمام اسباببازی هایم را بشکن،
تا بچه دیگری از آن ها استفاده نکند.
آمین!
3 دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 18:49
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

این روزها آدم ها چقدر درد دارند
درد پول
درد دوری
درد تنهایی
درد عشق
درد جدایی
درد خیانت
درد .....
این دردها چرا تمام نمی شوند
این روزها چقدر
یادمان میرود که زندگی کنیم

یاد کودکی بی دردمان بخیر ...

دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 18:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این روزها که می گذرد
احساس می کنم خیلی نزدیکتری
نمی دانم تو به زمین نزدیک تر شدی
یا من اوج گرفته ام به سوی تو
هرچه هست قرابت دلنشینی ست
کاش تمام نشود

 


 


 

167Untitled_resize.jpg
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 18:02
+6
be to che???!!
be to che???!!
@NEGAR1992
3 دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 16:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



قطار می‌رود... تو می‌روی ... تمامِ ایستگاه می‌رود...
و من، چقدر ساده‌ سالهایِ سال در انتظارِ تو کنارِ این قطارِ رفته ایستاده‌ام و همچنان به نرده‌های ایستگاهِ رفته تکیه، داده‌ام!


دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 15:45
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخاستم اتاقمو جاروبرقی بکشم و در حینش آهنگم گوش کنم!ام پی ۳ مو روشن کردم شروع کردم با جدیت تمام جارو کشیدن

بعد ۵ دقیقه مامانم زد رو شونم.هدفونو در آوردم گفتم، جانم مامان؟!


گفت جارو خاموشه!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 14:38
+2
محمد
محمد
من :

به یادتم ، به اندازه ی لذت تمام شدن
مشق شبهای کودکی ...
دیدگاه  •   •   •  1392/10/17 - 20:22
+1
محمد
محمد
یه شب شد هزار شب که دل غنچه ی ما قرار بوده واشه
تو نیستی که دنیا به سازم نرقصه به کامم نباشه
چقد منتظر شم که شاید ازین عشق سراغی بگیری؟
کجا؟
کی؟
کدوم شب منو با تمام دلت میپذیری؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/17 - 20:11
محمد
محمد
به یادتم .حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام کوچه ها را قدم بزنم.
دیدگاه  •   •   •  1392/10/17 - 12:27
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

من هم درست مثل خودت هستم،آری درست مثل پریشان ها


که کفش های دربدرم امشب آ ورده اند رو به خیابانها


من هم که در تمامی ابعادم دردی شبیه درد تو میپیچد


بر آستان غزلی هستم لبریز از هرآنچه که عصیان ها


در خاطرات دربه درمن هم دیوانه ای است سر به جنون داده


با تار وپود بی رمقش عمری پرسه زده حوالی باران ها


شاید تو هم قبیله من باشی از لهجه قدم زدنت پیداست


از این که در وجود تو میپیچد حال و هوای بی سر وسامانها


من مثل تو،تو مثل منی آری ما از کدام قوم پریشانیم؟


کامشب به نیت غزلی هردو آورده ایم رو به پریشان ها


آری تو هم شبیه منی گویا آتش گرفته روح تو هم حتماً


سر کرده ای تمامی عمرت را بی کفش و بی کلاه زمستانها

دیدگاه  •   •   •  1392/10/16 - 20:14
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ