♥ نگار ♥
دیشب خدا را یافتم !غرق در زمزمه ی تنهاییدست و پایی ، بال و بالیدیشب خدا به مهمانی چشمانم آمدو چراغی آویختدر لحظه ی گنگ یک رویادر وهم تلوءلوء یک خواببا او سخن گفتممعجزه رخ داد!!!!خورشید طلوع کرد!!!آسمان خندید_ از خدا صدا رسیده بود!!!و من از من تهی