یافتن پست: #تنها

be to che???!!
be to che???!!

ﺩﺧﺘﺮ ۱۲ﺳﺎﻟﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻤﯿﺮ ﺍﻣﺎ
ﺯﺍﭘﺎﺱ ﻋﺸﻖ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮ...
ﺧﺐ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﮐﯽ
ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻪ؟

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:38
+4
be to che???!!
be to che???!!

تو اس ام اس:


پسر :عزيزم اي كاش الان پيشم بودي بغلت مي كردم


دختر :واي اره عزيزم 
سر قرار:


پسر :عزيزم حالا تنها شديم بيا بغلم دختر :به خدا اگه بهم دست


بزني جيغ ميزنم:))))))



خو مگه ازار داري كصافط  ؟

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:26
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
عادت میکنم تنها به داشتن چیزی و سپس به نداشتنش به بودن کسی و سپس به نبودنش تنها عادت میکنم ولی فراموش نمیکنم . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:52
+4
saman
saman

به تو می اندیشم


ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت 

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان!

تو بیا

تو بمان با من. تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند...

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ی ابر هوا را تو بخوان

و بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش.


(فریدون [!])

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:46
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بـﮧ בنیا آمـבم بـבوטּ آنڪـﮧפֿـوבم بـפֿـواهم ...
زنـבگے میڪنم بـבوטּ آنڪـﮧبـﮧ فڪر פֿـوבم باشم ...
פֿـواهم مــُرב بـבوטּ آنڪـﮧزمانش را بـבانم ...
تنها یڪ سوال בارم ... ڪیست ڪـﮧ مرا بازے میـבهـב ... ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:46
+1
saman
saman

درقسمتم نبود شبی مال من شوی



یاجزوعاشقان خط وخال من شوی


ای قدس من اجازه بده فقط دمی


باارتش خیال دراشغال من شوی


قبل ازتفال شبم ازخواجه خواستم


لطفی کند نیک ترین فال من شوی


من میروم ولی توبمان که مثل قبل


تنهادلیل ماندن امثال من شوی


طبعم دوباره رفت به خوابی عمیق تا

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:18
+2
saman
saman


یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم




در میان لاله و گل آشیانی داشتم






گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار




پای آن سرو روان اشک روانی داشتم






آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود




عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم






چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی




چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم






در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود




در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم






درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من




داشتم آرام تا آرام جانی داشتم






بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش




نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:26
+1
saman
saman
ترا یکدم اگر تنها ببینم
تمام لذت دنیا ببینم
چه خواهد شد ترا ای آفت جان
 
به کام این دل شیدا ببینم
 
از آن، می با لب من آشنا شد
که تصویر تو در مینا ببینم
مراد من تویی از هر چه خواهم
 
اگر زشت و، اگر زیبا ببینم
چه با من کرد خواهد چشم مستت
 
نگاهم کن عزیزم، تا ببینم
چه هنگامی میان جمع خوبان
 
ترا با قامت رعنا ببینم؟
فنای من اگر شرط وصالست
 
همین حالا، همین حالا، ببینم 
مرا تا نیمه جانی هست در تن 
نمی دانم ترا آیا ببینم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 13:06
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
ﺍﯾﻦ ﺩﻟﻨﻮﺷﺖ ﻫﺎ …
ﻧﻪ .. ﻧﻪ … ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ !!
ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﻧﻮﺷﺖ ﻫﺎ .. ﻧﻪ ﺩﻝ ﻧﺸﯿﻦ ﺍﻧﺪ ﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎ… ﺍ
ﯾﻨﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺣﺮﻑ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﻧﺪ…
که ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ…
ﺍﺯ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﻧﺎﮐﺎﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ …
ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺨﺎﻃﺒﺶ… ” ﻏﺎﯾﺐ ” ﺍﺳﺖ …!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 00:04
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


پشتــ پنجرهــ تنهایے هایمــ را تماشا مےکنمــ روزهایے کهــ بےتفاوتــ گذشتمــ از کنار خاطراتــ حســ نوشتنــ ندارمــ فقطــ خواستمــ بگمــ تنهاییاتو مرور کنــ شاید قلبے را جا گذاشتهــ باشے . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 22:48
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ