یافتن پست: #تو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺒﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺗﺨﺘﻢ ﺟﻮ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍﻳﺎ :
" ﺑﮕﻴﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺍﻧﭽﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ "
ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ :
ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﺑﺪﻩ !!!
ﺳﺮﯾﻊ ﭘﺘﻮ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧُﺮﺭﺭﺭﺭﺭ ﭘﻮﻓﻔﻔﻔﻔﻒ !!!
ﻣﺠﺪﺩﻥ ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ :
ﺩﯾﮕﻪ ﺯﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺰﻧﯿﺎ
دیدگاه  •   •   •  1393/09/5 - 13:28
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مامانم از بیرون اومد تا اومد از چیپسم برداره ، گفتم : اول دستتو بشور !
آقا یَک حالی داد که نگو :))))))))))
فقط یکم شکستگی پاهام اذیتم میکنه ولی تمام کبودیام خوب شده …
تازه دکتر گفته هفته دیگه گچ دست و پامم باز میکنه



دیدگاه  •   •   •  1393/09/5 - 13:27
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مَ شی کِردَم؟ مَیَه جُرمَ که هوادارِ تو بام

یا مِثِ سایه خدا عمری نِیادارِ تو بام

خُیِمَم مینِم که بازارِ تو گرمَ ، شی کُنِم؟

وَرِ خُم مُوِم مَنَم گرمیِ بازارِ تو بام
دیدگاه  •   •   •  1393/09/5 - 13:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی روزه می گیره ۵ دقیقه مونده به اذان روزشو میخوره می گن چرا اینکارو کردی ؟ می گه خواستم به خدا ثابت کنم که می تونم اما نمی گیرم
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:52
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی وقتا تو خیابون دیدید خانمه هم بچه بغلشه هم کیفش هم ساک بچه، اون وقت شوهرش عینه خاک انداز کنارش راه میره!
یعنی اگه من پسر بودم چنان حالی از این خاک اندازا میگرفتم که دیگه جنس مذکر و زیر سوال نبرن!!!!!والا جدی گفتم!
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:49
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتم بانک به تحویلدار گفتم : میخوام یه حساب مشترک باز کنم !
میپرسه با کی ؟
گفتم : با یکی که خیلی پول داره …
گفت : خودتو مسخره کن !
اعصابا هم ضعیف شده ، ملت کارشونم درست انجام نمیدن !
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:48
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو جاده شمال تو این سرازیری های پیچ در پیچ،
مامانم میگه مگه شمال تو نقشه بالا نیست ؟ میگم چرا ؟!
میگه پس چرا ما همش سرازی میریم ؟
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:44
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاقا ما یه دایی داریم وقتی باهاش اسم فامیل بازی میکنیم
اگه مثلا اسمو نوشته باشه شیوا فامیلو مینویسه شیوایی ،
اگه حیوونو بنویسه شیر اشیا رو مینویسه شیر پلاستیکی !
یه بارم حیوون با ک رو نوشته بود کک
حالا دیگه خودتون کک پلاستیکی رو تصور کنین دیگه !
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:40
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه سری آدما هستن که وسط امتحان بهت میگن فلان سوال رو برسون،
تو هم با هزار مشقت جواب اون سوال رو بهش میرسونی
بعده اینکه جواب سوال رو مینویسه بهت میگه مطمئنی درسته؟
ای کاش مجازات قتل اعدام نبود !
اون موقع بهش نشون میدادم جواب سواله درسته یا نه !
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:38
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
[لینک]
2 دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:11
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ